گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

آهنگ جدید و بسیار شاد و زیبا از سعید کرمانی و مهدی صفرتایم با

آهنگ جدید و بسیار شاد و زیبا از سعید کرمانی و مهدی صفرتایم با

همراهی رضا آلن بنام وضع مادیت چطوره؟

 

Mp3

آهنگ جدید و فوق العاده زیبا و شاد پویان و سعید پانتر با نام دلم

آهنگ جدید و فوق العاده زیبا و شاد پویان و سعید پانتر با نام دلم تنگته

 

 

download

101 راه برای ابراز عشق بدون رابطه جن سی

101 راه برای ابراز عشق بدون رابطه جن سی

به او بگویید که دوستش دارید

بغل کردن یا بغل شدن

اطمینان پیدا کردن از این موضوع که به اندازه کافی برای او احترام و ارزش قائلید

بوسیدن هنگامیکه دیگران در حال نگاه کردن به شما هستند

بوسیدن زمانیکه مردم شما را نگاه نمی کنند

به او بگویید که برایش ارزش قائل هستید

دست های یکدیگر را بگیرید

رفتن به یک دوچرخه سواری طولانی مدت

تهیه یک هدیه ویژه

هر زمان که نیاز به یک دوست خوب داشت، شما در دسترس باشید

وقت گذراندن در کنار یکدیگر

رفتن به سینما

قدم زدن در جنگل، شانه به شانه هم

ضبط کردن یک نوار پر از آهنگ های عاشقانه

صحبت کردن در مورد احساساتتان

رویاهایتان را با یکدیگر در میان بگذارید

یکدیگر را با تمام وجود در آغوش بگیرید

با هم روی نیمکت پارک بنشینید

با هم قدم بزنید

برای صرف غذا بیرون بروید

پیک نیک بروید

با هم فریزبی بازی کنید

از هم تعریف کنید

با هم داخل جکوزی ریلکس شوید

استخر بروید

با هم به خرید وسایل خانه بروید

فقط نزدیک هم باشید

با کمک هم غذا درست کنید

یکدیگر را با عشق و علاقه لمس کنید

تکالیفتان را با هم انجام دهید

برای یک سفر تفریحی برنامه ریزی کنید

با هم به مهمانی بروید

کیک بپزید

به کتابخانه بروید

داخل موزه بچرخید

فقط در کنار او باشید

ببینید چه چیز برای دیگری جالب است - و آنرا انجام دهید

با هم ورزش کنید

به یکدیگر خیره شوید

اتومبیل های یکدیگر را بشویید ( یا دوچرخه!)

با هم به ماهیگیری بروید

با هم صحبت کنید

به نگرانی های یکدیگر گوش دهید

ناخن انگشت پای یکدیگر را بگیرید

آهنگ مورد علاقه او را انتخاب کنید

به شادی های هم گوش دهید

یکدیگر را در نزدیکی خود نگه دارید

با چشم های او صحبت کنید

برای هم نامه بنویسید

تماس تلفنی داشته باشید

به هم اعتماد کنید

به او یک حلقه، کادو بدهید

خانواده های یکدیگر ملاقات کنید

با هم به کوهپیمایی بروید

در حق هم از خودگذشتگی نشان دهید

برای هم شکلات بفرستید

به هم احترام بگذارید

زیر نور ماه قدم بزنید

یادداشت عاشقانه ای بنویسید و آنرا را در جایی پنهان کنید که او پیدا کند

نگاه های تحریک کننده به هم کنید

شعر بنویسید

گل بفرستید

شام را در روشنایی شمع صرف کنید

کنسرت بروید

طلوع خورشید را با هم نگاه کنید

سالگرد ها را فراموش نکنید

روی یکدیگر اسم های مستعار بگذارید

به دیدن مناظر زیبا بروید

یک فیلم اجاره کنید و با هم به تماشای آن بنشینید

بدون سؤال برای هم کاری انجام دهید

برنامه ازدواج بریزید

یک جمله زیبا در گوش دیگری زمزمه کنید

دوستان خوبی برای هم باشید

با هم خوش بگذرانید

برقصید

موزیک گوش کنید

با هم شوخی کنید

با هم به یک چیز بامزه بخندید

نسبت به هم با وفا باشید

همدیگر را تحت تاثیر قرار دهید

لیستی از چیزهایی که در مورد یکدیگر دوست دارید، تهیه کنید

کتاب بخوانید و در مورد آن با هم بحث کنید

دوستان یکدیگر را ملاقات کنید

اسب دوانی کنید

غذای مورد علاقه دیگری را برای او درست کنید

ببنید چه چیزی او را خوشحال می کند

برای هم هدیه درست کنید

موهای او را بشویید

غروب خورشید را تماشا کنید

با اتوبوس به سفر بروید

درخواست کنید تا آهنگ مورد علاقه او را از رادیو برایش پخش کنند

یک کارت جالب و بامزه برایش بفرستید

رویاهای آینده را با او در میان بگذارید

با هم بازی کنید

برای هم جوک تعریف کنید

به هم فکر کنید

ببینید چه چیز اورا عصبانی می کند

با هم اسکیت کنید

حلقه رد و بدل کنید

با هم از یک بستنی بخورید

عکس دو نفری بیندازید

کلبه کوچک

کلبه کوچک تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد. سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از کلک بسازد تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟» صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟» آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!» آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می‌رسد کارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امیدمان را از دست دهیم زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج. دفعه آینده که کلبه شما در حال سوختن است به یاد آورید که آن شاید علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند. برای تمام چیزهای منفی که ما بخود می‌گوییم، خداوند پاسخ مثبتی دارد، تو گفتی «آن غیر ممکن است»، خداوند پاسخ داد «همه چیز ممکن است»، تو گفتی «هیچ کس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»، تو گفتی «من بسیار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»، تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من کافی است»، تو گفتی «من نمی‌توان مشکلات را حل کنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدایت خواهم کرد»، تو گفتی «من نمی‌توانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر کاری را با من می‌توانی به انجام برسانی»، تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پیدا خواهد کرد»، تو گفتی «من نمی‌توانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را ‌بخشیده ام»، تو گفتی «من می‌ترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»، تو گفتی «من همیشه نگران و ناامیدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هایت را به دوش من بگذار»، تو گفتی «من به اندازه کافی ایمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به یک اندازه ایمان داده ام»، تو گفتی «من به اندازه کافی باهوش نیستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»، تو گفتی «من احساس تنهایی می‌کنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترک نخواهم کرد»، این پیام را به دیگران نیز بگویید، شاید یکی از دوستان شما هم اکنون احساس می‌کند که کلبه اش در حال سوختن است

همه چیز درباره ترانه علی دوستی

همه چیز درباره ترانه علی دوستی

متولد 1362 و دارای مدرک تحصیلی دیپلم عکاسی.

دوره بازیگری را در کلاسهای آزاد بازیگری زیر نظر حسین محجوب، امین تارخ، آتیلا پسیانی و مهدی فتحی گذرانه است.

در کودکی به بازیگری علاقه نداشت، اما به سنما رفتن علاقه مند بود و فیلم زیاد می دید. در دوران کوکی به بازیگر خاصی هم علاقه نداشت اما بعده ها به بازی پرویز پرستویی، عزت ا... انتظامی و آتیلا پسیانی علاقه مند شد.

او در حال حاضر از بازیگران هم نسل خو د بازی باران کوثری و گلشیفته فراهانی را دوست دارد. پدرش به سینما علاقه مند است و خیلی فیلم می بیند. یکی از اولین فیلم هایی که ترانه دیده و به یادش مانده فیلم «سینما پارادیزو» است.

پدرش آرشیو تاریخ سینما را دارد مخصوصاً فیلم های برگمان، فلینی و کیشلوفسکی.

اولین حضورش در سینما در سال 80 و با بازی در فیلم سینمایی «من ترانه پانزده سال دارم» بود. حبیب رضایی برای انتخاب این نقش از 600 نفر تست گرفت و از میان آنها ترانه پذیرفته شد. به خاطر بازی در این فیلم سیمرغ بلورین بهترین بازیگر زن را از آن خود کرد. معمولاً وقتی اتفاق خیلی بزرگ و خوشحال کننده ای برایش رقم می خورد خیلی به سرعت نمی تواند عکس العمل نشان دهد.

با آنکه موقع بازی در فیلم «من ترانه پانزده سال دارم» نه ازدواج کرده و نه مادر شدن را تجربه کرده بود، آن قدر خوب نقش خود را ایفا کرد که همه او را تحسین کردند.

در کنار بازیگری دوست دارد فیلمنامه نویسی را هم تجربه کند.

به بازی «رابرت دنیرو» علاقه مند است.

در اوقات فراغت گهگداری نقاشی میکند. اما مطالعه را هیچ گاه از یاد نمی برد و کتابخانه خوبی دارد.

سبک نقاشیش سیاه قلم است که آن را به صورت تجربی فرا گرفته است.

به آرام آرام حرکت کردن و درست گام برداشتن اعتقاد دارد. پدرش حمید علیدوستی از فوتبالیست ها و مربیان خوب فوتبال کشو را ست.

دختر مسوولیت پذیری است.

دوستان معدودی دارد.

وقتی پدرش فیلم «من ترانه پانزده سال دارم» را دید گریه کرد.

مادرش سنگتراش و مجسمه ساز است.

قبل از اینکه بازیگر شود فکر میکرد خواننده اپرا می شود. دو سال هم  در هنرستان موسیقی درس خواند و با پگاه آهنگرانی هم کلاس بود. کلارینت، ساز تخصصییش بود و به عنوان ساز دوم پیانو میزد.

در دوران مدرسه بچه درسخوان و زرنگ بود.

همیشه به دنبال پویایی و تحرک است. در تمام فیلم هایی که بازی کرده به نوعی از سن واقعی خود جلوتر بوده است.

او در فیلمهای«شهر زیبا» و «کنعان» هم خوش درخشیده است. لذتی را که از لحظه بازی می برد، دوست دارد.

احساساتی است و ترجیح می دهد کاری را که انجام می دهد با احساساتش در ارتباط باشد.

تحلیل کردن را دوست دارد. یکی از دل مشغولی هایش داستان نویسی است و چند تا از قصه هایش در نشریات چاپ شده است.

بسیار اهل ریسک کردن است. در فضای تئاتر هم فعالیت کرده است.

کلاً بازیگر گزیده کاری است و فیلمنامه برایش از اهمیت زیادی برخوردار است.

در خانه عادت دارد تلویزیون را دائم روشن نگاه دارد. معتقد است سطح برنامه های تلویزیون خیلی پایین است.

برای کار در تلویزیون پیشنهاد داشته، اما نپذیرفته است. معصومیت خاصی در چهره اش موج می زند.

حرفش را در نهایت ادب و احترام بازگو میکند.

میگوید: «سعی میکنم فروتنی بی جا نکنم تا خدای نکرده به ورطه ریاکاری نیفتم.»

به تازگی بازی در فیلم سینمایی «زندگی با چشمان بسته» به کارگردانی رسول صدرعاملی را به پایان رسانده است. در این فیلم نقش پرستو را بازی کرده که برادرش حامد بهداد است. او بعد از هشت سال دوباره در فیلم دیگری از رسول صدرعاملی ایفای نقش کرده است.

عشق حقیقی دو انسان!!

عشق حقیقی دو انسان!!

«رونالد مک کریتیک» 93 ساله در مصاحبه‌ای با خبرگزاری یونایتد‌پرس،‌ گفت: 85 سال قبل با دختری به نام «لورن بیتی» که از همسایه‌های ما بود، آشنا شدم.

وی افزود: پس از مدتی با هم نامزد شدیم، اما مشکلات بسیاری که پس از جنگ جهانی اول آغاز شده بود، باعث شد تا ما از هم دور بیفتیم.

این پیرمرد در حالی ‌که می‌خندید، ‌گفت:‌ من عکس دوران کودکی خود و «لورن» را که در مزرعه ذرت گرفته بودیم هنوز هم دارم و طی این هشت دهه همیشه آن را مقابل خود قرار می‌دادم تا او را از یاد نبرم.

«لورن» و «رونالد» در حضور دوستانشان در همان مزرعه ذرت در ایالت «ایلینویز» ازدواج کرده و به این دوری 85 ساله پایان دادند.

سوفیا لورن

سوفیا لورن

سوفیا سیکولونه در ۲۰ دسامبر ۱۹۳۴ در رم متولد شد. پدرش تحصیلاتش مهندسی بود و مادرش بازیگر و معلم پیانو بود.

او در شانزده سالگی, مدل یک مجلّهٔ ماهانه بود و از همین راه به عالم سینما راه یافت فعالیت سینمایی اش را با نقش‌های کوچک در فیلم‌های کوچک ایتالیایی آغاز کرداولین نقشش را در فیلم روشنایی‌های وارتیه درسال ۱۹۵۰ ایفاکرد. سوفیا در رقابت‌های زیبایی محلـی هم شـرکت می‌کـردو چنـدین جایزه دریافت نموده اما سرانجام توسط کارلو پونتی تهیه کننـده سینمایی کشف شد وبه عالم سینما راه یافت

حضور در سینما

باتلاش کارلو پنتی نامش به سوفیا لورن تغییر کرد اوابتدا در فیلم‌های برده فروشی سفید و «دوشیزگان در خطر» بازی کرد و سپس در فیلم‌های دختر رودخانه , آتیلا, چرخ و فلک تا پل و حیف که خیلی حقه‌ای ظاهر شد.

نتیجه یک نظر خواهی در ایتالیا می‌گوید مردم ایتالیا بیشتر از هر نقش دیگر سوفیا لورن، بازی او را در برابر مارچلو ماستریانی در فیلم دیروز امروز و فردا ساخته ویتوریو دسیکا را دوست دارنداین فیلم با همین نام در زمان خود در ایران نیز با استقبال بسیار روبرو شد. لورن قراردادی که با استودیو پارامونت بست به شهرت جهانی دست یافت از جمله فیلم‌های وی در این دوره را می‌توان «غرور و شهوت ,هوس زیر درخت‌های نارون , قایق خانگی , ثعلب سیاه و زن اونجوری»را نام برد.وی از جمله هنر پیشگانی است که این حرفه را از صفر شروع کرد و درنتیجهٔ تلاش بسیار, مقام ممتازی به دست آورد. ودرسال ۱۹۶۱ فیلم مشهور ال سید را بازی کرد. سوفیا و کارلو پنتی روز ۱۷ سپـتامبر ۱۹۵۷ با هم ازدواج کردند ازدواج اول ‏آنها به ناچار لغو شد تا پونتی به جرم دو همسری محکوم نشود، آن‌ها ۹ آوریل ۱۹۶۶ دوباره با هم ازدواج کردند وصاحب دوپسر بنامهای کارلو و ادواردو شدند.لورن توانایی بازیگری وسعی حتی در حوزه کمدی داشت به ویژه در پروژه‌های ایتالیایی، که می‌توانست به راحتی افکار خود را ابراز کند هر چند در یادگیری زبان انگلیسی هم به خوبی پیشرفت داشت، جایزه اسکاری که بدست آورده اولین جایزه مهم اسکار برای یک بازیگرزن غیر انگلیسی زبان بود.لورن یکی از مشهورترین بازیگران زن جهان بود و هم زمان به بازی در فیلم‌های آمریکایی و اروپایی مشغول بود و با بزرگترین ستارگان مرد سینماکار می‌کرد. در سال ۱۹۶۴ با بازی در فیلم سقوط امپراطوری رم و دریافت دستمزد یک میلیون دلاری بازی اش را کامل کرد.فعالیت لورن پس از مادر شدنش کاهش یافت و در ۴۰ و ۵۰ سالگی در فیلم‌های همچون سفر و روز خاص بازی کرد.در دهه ۶۰ در انتخاب فیلم‌ها وسواس بیشتری به خرج می‌داد در سال ۱۹۹۱ به خاطر خدماتش به سینمای جهان اسکار افتخاری دریافت کرد و به عنوان یکی از گنجینه‌های سینمای جهان معرفی شد. در فیلم آماده پوشیدن رابرت آلتمن در سال ۱۹۹۵ هم حضوری موفق داشت.فعالیت‌های جاری وی در سال ۲۰۰۳ حضور مختصری در کلیپ موسیقی زندگی آمریکایی مدونا داشت، در سال ۲۰۰۶ هم در مراسم افتتاحیه المپیک زمستانی تورین پرچم المپیک را حمل کرد در سال ۲۰۰۷ هم در سن ۷۲ سالگی در فیلم تقویم قراربود جلوی دوربین برهنه شود وازاین کار منصرف شد. سوفیا لورن بازیگر سرشناس آمریکایی در طول ۷۲ سال زندگی هنری درحدود۹۰ فیلم به ایفای نقش پرداخته‌است از آخرین کارهایش می‌توان به حضور در جشنواره ‘’ ونیز'’ به خاطر بازی در فیلم پسرش ‘’ ادواردو پونتی'’ با عنوان ‘’در میان غریبه ها'’ اشاره کرد.

دریافت جوایز

۱۹۵۸به خاطر بازی در فیلم ثعلب سیاه , موفق به دریافت جایزه فستیوال وِنیز شد. پس از جنگ جهانی دوم سوفیا لورن سمبل زن ایتالیائی به ایتالیا بازمیگردد و در افسانه مهم جنگی ویتوریو دسیکا که زندگی و نجات یک مادر و دختر را در جنگ به تصویر میکشد. با نام دو زن باهمکاری جان پل بلموندو ایفای نقش میکند و اولین جایزه اسکارش و جوایز «جشنواره فیلم کن»، «جشنواره فیلم ونیز»و «جشنواره فیلم برلین» را در سال ۱۹۶۰ به واسطه همین فیلم دریافت کرده ودومین جایزه اسکار را ازفیلم ازدواج بسبک ایتالیائی در سال ۱۹۶۴ در یافت می‌کند و در سال ۱۹۹۱ جایزه اسکار افتخاری رانیز کسب می‌کند. جشنواره فیلم استانبول جایزه یک عمرفعالیت پرثمرهنری را به «سوفیا لورن»، هنرپیشه قدیمی سینما اهدا کرد. این هنرپیشه اعلام کرد این جایزه را کنارتندیس اسکارش قرار خواهد داد.

آنفلوانزای خوکی" چیست و چه نشانه​هایی دارد؟

آنفلوانزای خوکی" چیست و چه نشانههایی دارد؟

نخستین ساعات روز شنبه (۵ اردیبهشت) بود که واژه "آنفلوانزای خوکی" به رسانهها راه پیدا کرد، واژهای که در روزهای اخیر تبدیل به سرخط اصلی اخبار شده است. چه چیزی یک آنفلوانزای ساده را تا این حد خطرناک کرده است؟

ابتلا به آنفلوانزای خوکی در روزهای گذشته، برای نخستین بار در مکزیک مشاهده شد و پس از آن نیز در ایالتهای جنوبی ایالات متحده، مواردی مشابه گزارش شد. تعداد کشتهشدگان بر اثر این بیماری در مکزیک تا صبح دوشنبه (۲۷ آوریل / ۷ اردیبهشت)، بر اساس اعلام وزارت سلامت این کشور، ۱۰۳ نفر و مبتلایان احتمالی به ویروس "H1N1″ (ویروس عامل آنفلوانزای خوکی) حدود هزار و ۶۰۰ نفر بوده است. بانک جهانی برای مقابله با این بیماری، ۲۲۵ میلیون دلار در اختیار دولت مکزیک قرار داده است.

"آنفلوانزای خوکی" یک بیماری کاملا ساده و رایج دستگاه تنفسی است. آنفلوانزا در خوکها نیز همان قدر رایج است که در انسانها. این بیماری به راحتی و سرعت سرایت میکند اما به ندرت به مرگ منتهی میشود.

اما چه چیزی ویروس کنونی را تبدیل به ویروسی خطرناک کرده است؟ ویروس خوکی نیز مانند تمام ویروسهای دیگر خود را تغییر میدهد. اگر خوکهای مبتلا به آنفلوانزای خوکی همزمان به آنفلوانزای انسانی یا پرندگان نیز مبتلا باشند، این ویروسها میتوانند در بدن حیوان ژنهای خود را تعویض کنند. بدین ترتیب نوعی جدید از ویروس به وجود میآید که هم ژنهای انسان و هم ژنهای حیوان را در خود دارد. این همان اتفاقی است که ظاهرا در مورد ویروس کنونی افتاده است.

ویروس جدید یکی از انواع H1N1 است. N و H مخفف واژههای " Neuraminidase" و "Hنmagglutinin " و نام دو قشاء سلولی ویروس هستند. در مجموع ۱۶ گونه از "Hنmagglutinin " و ۹ زیرمجموعه از " Neuraminidase" وجود دارند که میتوانند ترکیبهای مختلفی با هم تشکیل دهند. گونههای "A H1N1″ ویروس آنفلوانزا برای نخستین بار در سال ۱۹۳۰ میلادی قرنطینه شدند.

راههای انتشار ویروس آنفلوانزای خوکی و نشانههای ابتلا به آن :

ویروس آنفلوانزای خوکی میتواند به طور مستقیم از خوک به انسان یا برعکس منتقل شوند. سرایتهای تا کنونی به طور مستقیم از خوک به انسان بوده‌اند. بر اساس اخبار منتشر شده، در مکزیک تا کنون احتمالا در ۴ مورد، انتقال از انسان به انسان بوده است. انتقال انسان به انسان نیز دقیقا شبیه سرایتهای سرماخوردگی معمولی، از راه قطرات بزاق به عنوان مثال در هنگام عطسه و سرفه صورت میگیرد.

"پاندمی" یا فراگیری گسترده این ویروس در سطح جهانی نیز از خطرهای دیگری است که در مورد آن هشدار داده میشود. ویروس یادشده میتواند از راه مسافران به دیگر کشورها نیز منتقل شود. به گفته مارگارت چان، رئیس سازمان بهداشت جهانی (WHO) "مشاهده بیماری خود میتواند خطر بالقوهای برای انتشار جهانی آن باشد." این احتمال قوی است که بسیاری از مردم در برابر نوع جدید ویروس ایمن نباشند. اما اینکه این نوع از سرماخوردگی چقدر خطرناک است، به گفته کارشناسان در روزهای آینده مشخص خواهد شد.

بر اساس اعلام مرکز پیشگیری از بیماریهای واگیر ایالات متحده، آنفلوانزای خوکی از راه مواد غذایی منتقل نمیشود. البته برای اطمینان بیشتر میتوان گوشت خوک را تا دمای بیش از ۷۲ درجه رساند. در این صورت ویروس بهطور حتم از بین خواهد رفت.

نشانه ها همچون نشانههای یک سرماخورگی ساده است: تب، احساس خستگی، بیاشتهایی و سرفه. برخی بیماران همچنین آبریزش بینی، گلودرد و حالت تهوع نیز دارند. اسهال همزمان با تهوع در آنفلوانزای خوکی شدیدتر از انواع دیگر سرماخوردگی است.

چه داروهایی در برابر این بیماری مؤثرند؟

بر اساس اعلام "CDC"، اداره سلامت ایالات متحده، دو داروی "Tamiflu" و "Relenza" که داروهای رایج برای مقابله با آنفلوانزا هستند، برای مقابله با تمام گونههای کنونی آنفلوانزای خوکی نیز مؤثرند.

البته تاکنون هیچ واکسن مؤثری برای این نوع از آنفلوانزا یافت نشده است. سازمان بهداشت جهانی و مرکز پیشگیری از بیماریهای واگیردار ایالات متحده ویروس "H1N1″ را قرنطینه کردهاند تا آنها را برای ساخت واکسن در اختیار داروسازان قرار دهند.

پنج نکته مهم برای جلوگیری از ابتلا به آنفلوانزای خوکی :

1- دستهای خود را بشویید:

ذرات و قطرات کوچک ناشی از سرفه و عطسه بیماری را منتقل می کنند. این ذرات به دستهای ما منتقل می شوند و بعد هر چیزی را که ما لمس کنیم آلوده کننده می شود.

راه صحیح دست شستن : به غیر از پشت و روی دستها و انگشتان، زیر ناخنها، بین انگشتان و دور مچها را به مدت کافی با آب گرم یا داغ کف مالی کنید و بشویید و بعد خوب با آب بشویید.دستهای خود را نه تنها قبل از غذا خوردن و بعد از دستشویی رفتن بلکه بعد از استفاده کردن از حوله یا پوشاندن دهان بعد از سرفه یا عطسه بشویید. درست است تعداد دفعات خیلی زیاد می شود درست مثل تعداد دفعاتی که اگر شما در اورژانس یا اتاق عمل مشغول به کار می بودید این کار را انجام می دادید.

2- وقتی عطسه یا سرفه می کنید دهان خود را بپوشانید:

اگر دستمال ندارید از شانه یا گودی آرنج خود استفاده کنید. اگر این ذرات به لباس یا یقه شما منتقل شوند خیلی بهتر است از اینکه در هوا و بین افراد دیگر انتشار یابند. بعد دستهای خود را بشویید.ماسکهای جراحی هم خوب هستند ولی در مورد استفاده هر روزه از آنها توافق نظر وجود ندارد و در ضمن دستها را هم پاک نگه نمی دارند.

3- در خانه بمانید

اگر بیمار هستید در خانه بمانید و همیشه دستهای خود را بشویید تا دیگران را آلوده نکنید.

4- صورت خود را لمس نکنید

دستهای خود را از غشاهای مخاطی ( چشم - دهان - بینی ) دور نگه دارید چون ویروس از این راه ها وارد بدن می شود.

5- از افراد بیمار دوری کنید

در ضمن اجسام صاف مثل سکه بیشتر از اجسام زبر و منفذدار مثل کاغذ ویروس را منتقل می کنند.

.:: چگونه ابروهایی پرپشت داشته باشیم ؟ ::.

این اتفاق ممکن است در پی نازک‌کردن (حتی بعد از یک‌بار) یا تراشیدن ابرو (که این روزها سالن‌های زیبایی با انجام این کار برای عروس خانم‌ها، ابروهایی بدون عیب و خوش‌مدل نقاشی می‌کنند) بیفتد.

حتی اگر فقط قصد دارید ابروهایی پرپشت و قوی داشته باشید، می‌توانید این مطلب را بخوانید. این هفته می‌خواهیم به راه‌های پرورش ابرو بپردازیم.

حتما می‌دانید که وظیفه اصلی ابروها، ایجاد سد است؛ سدی برای جذب رطوبت که ممکن است به شکل عرق شور و باران داخل چشم‌ها برود و نیز سدی در برابر تابش مستقیم نور.

البته نقش ابروها در ارتباط برقرارکردن و بیان احساسات نیز انکارکردنی نیست.

بدون درنظرگرفتن هدف شما از تقویت و رشد مجدد ابروها، باید بدانید که اصولا رشد ابروها آهسته صورت می‌گیرد و ابروهای طبیعی معمولا بعد از ۶ تا ۸ هفته به اندازه اصلی خود می‌رسند و در طول این مدت فرد، ظاهری به شدت آشفته و نامرتب پیدا می‌کند!

مطالعه نکات زیر کمک می‌کند تا به رشد ابروهای خود سرعت ببخشید و علاوه بر آن، با پرشدن مجدد ابروها، همچنان خوش‌قیافه بمانید!

قدم اول) موهای ابرو، سراسر پروتئین هستند. اگر احساس می‌کنید که دچار کمبود پروتئین یا سایر ویتامین‌های ضروری هستید، برای رشد طبیعی موهای آن، نیاز به ذخیره مجدد این ویتامین‌ها دارید.ویتامین‌های C ،B ،A و E همگی در رشد ابروها مؤثرند. قرص‌های فولیک‌اسید نیز به فولیکول‌های مو کمک می‌کنند.

قدم دوم) موهای ابرو را با یک برس ارزان‌قیمت ابرو، به مدت ۲ دقیقه، شانه کنید. شانه کردن موهای ابرو باید در جهت رشد آنها، به سمت بالا و خارج صورت باشد؛ این کار باعث تقویت ناحیه ابرو و تسریع در رشد موها می‌شود.

قدم سوم) یک ماده تقویت‌کننده ابرو (از نوع استاندارد آن، مثلا ماده Rogaine ) از داروخانه تهیه کنید و مقداری از آن را روی ابروها بمالید. مراقب باشید که داخل چشمتان نرود. این ماده را روزی ۲بار (یا طبق دستورالعمل درج شده روی آن) روی ابروها بمالید تا کاملا پر شوند. Rogaine باعث می‌شود ابروها سریع‌تر رشد کنند و زمان ۶ الی ۸ هفته‌ را به ۲ هفته کاهش می‌دهد.

در طول مدت استفاده از Rogaine و رشد موهای ابرو، میزان استفاده از این ماده را به تدریج کاهش دهید تا به ۲ بار در هفته برسد و با وجود رشد ابروها تا اندازه دلخواه، مصرف این مقدار Rogaine را تا یک ماه ادامه دهید. بعد از یک ماه، می‌توانید با توجه به نتیجه کار، مصرف این ماده را ادامه دهید یا آن را متوقف کنید.

قدم چهارم) اگر کم‌پشتی ابروهای شما فقط مختص به نواحی خاصی از آن است، موقتا از مداد ابرو استفاده کنید. بهتر است فواصل خالی بین موهای ابرو را با کشیدن خط‌های کوتاه و درهم پر کنید تا اینکه یک خط ممتد و پر‌رنگ بکشید.

در مورد رنگ مداد ابرو و ابروهایتان نیز دقت کنید. درنهایت، روی ابروها را با سیلر ابرو (ماده‌ای برای ثابت‌کردن حالت و رنگ ابروها) اسپری کنید.

قدم پنجم) اگر دور از جان شما موهای ابروان‌تان بر اثر شیمی‌درمانی یا دیگر فرایندهای درمانی ریخته‌اند، با مداد ابرو برای خودتان ابرو بکشید. البته دقت کنید که چندان مصنوعی به نظر نرسند.

استفاده از سیلر ابرو کمک می‌کند تا ابروها در طول روز، پاک نشوند. تاتوهای موقت نیز برای این کار مناسب‌اند، به شرطی که مدل ابروی خودتان را بکشید تا چهره‌ شما مثل عروسک‌ها مصنوعی نشود.

البته اگر کم‌پشتی ابروهایتان ارثی است، برای شما تاتوی موقت نیز مناسب است. استفاده از ابروهای مصنوعی نیز گزینه‌ مناسبی است که برای این کار بهتر است به متخصص مراجعه کنید.

.:: چگونه از پوست خود مراقبت کنیم ؟ ::.

پوست یکی از مهمترین بخش های بدن هر انسانی به حساب می آید، اما این طور که تجربه ثابت کرده معمولا آقایان نسبت به این بخش از بدن خود توجه زیادی ندارند و فقط برخی خانم ها آن را جدی می گیرند و از آن مراقبت می کنند.

پوست نیازمند است که به صورت مستمر و مرتب مورد مراقب های ویژه قرار بگیرد و به آن توجه خاصی شود. در این میان، برخی از قسمت های پوست بدن ما نظیر پوست صورت بیشتر از بخش های دیگر نیاز به توجه دارند و اگر این پیگیری ها صورت نگیرد فرد را با مشکلات زیادی مواجه خواهد کرد.

خوابیدن های دیر هنگام در شب، فشارهای عصبی، مصرف غذاهای ناسالم و قرار گرفتن بیش از اندازه در مقابل نور آفتاب می تواند مشکلات زیادی را برای پوست بدن به وجود آورد. پوست ممکن است خشک و پوسته پوسته شود یا شکاف بردارد و نتواند دوباره خود را ترمیم کند. چیزی که همیشه به میزان زیاد در اطراف مردم وجود دارد و البته در بیشتر مواقع مردم آن را جدی نمی گیرند، آب است.

برای آنکه پوستی شاداب و سالم داشته باشیم نوشیدن روزانه۲ لیتر آب، لازم و ضروری است؛ به خصوص زمانی که فرد در منطقه ای مرطوب یا خشک زندگی می کند نوشیدن این میزان آب امری بسیار حیاتی است و باید مقدار آن را افزایش داد. به جز نوشیدن آب به میزان زیاد، ویتامین C از جمله موادی است که با خوردن آن می توان سلامت پوست را تضمین کرد.

این ویتامین می تواند از طریق میوه ها، حبوبات غنی شده مخصوص صبحانه و نان های غنی شده جذب بدن شود. به جز این مواد، سیب زمینی نیز به عنوان منبعی مناسب برای ویتامین C به حساب می آید که با صرف این ماده، ظرف مدت زمانی بسیار کوتاه ویتامین یاد شده در بخش های مختلف بدن جذب می شود.

خوابیدن های دیر هنگام در شب، فشار های عصبی، مصرف غذاهای ناسالم و قرار گرفتن بیش از اندازه در مقابل نور آفتاب می تواند مشکلات زیادی را برای پوست بدن به وجود آورد.

عشق گمشده

عشق گمشده

اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, لباسهام رو عوض کردم و بعد بهش گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی.اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک می ریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه, 30درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد. زنی که بیش از 10 سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون 10 سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم. بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد, چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود.بلاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد. فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست, وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز این که در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنم.اون درخواست کرده بودکه در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم, دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه! این مسئله برای من قابل قبول بود, اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم و به خانه اوردم و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرمو راه ببرم. خیلی درخواست عجیبی بود, با خودم فکر کردم حتما داره دیونه می شه. اما برای این که اخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم. وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای "دوی"تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت: به هر باید با مسئله طلاق روبرو می شد, مهم نیست داره چه حقه ای به کار می بره. مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم. هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم. پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره. جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در ورودی حدود 10متر مسافت رو طی کردیم. اون چشم هاشو بست و به آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو! نمی دونم یک دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم. بالاخره دم در اون رو زمین گذاشتم, رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت, من هم تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم, می تونستم بوی عطرشو اسشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود. با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم. انگار سالهاست که ندیدمش, من از اون مراقبت نکرده بودم. متوجه شدم که اثار گذر زمان بر چهره اش نشسته, چندتا چروک کوچک گوشه چماش نشسته بود,لابه لای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود! برای لحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟! روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم. این زن, زنی بود که 10 سال از عمر و زندگی اش رو با من سهیم شده بود. روز پنجم و ششم احساس کردم, صیمیت داره بیشتر وبیشتر می شه, انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره شاخ و برگ می گیره. من راجع به این موضوع به "دوی" هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسون تر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم, با خودم گفتم حتما عظله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد. یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد که هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند.با صدای آروم گفت: لباسهام همگی گشاد شدند. و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم, انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد, ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود, انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد. ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم. پسرم این منظره که پدرش , مادرش رو در اغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزئ شیرین زندگی اش شده بود. همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد.من روم رو برگردوندم, ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت کردم. همون مسیر هر روز, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی.دستهای اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم, درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در اغوش گرفتم به سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم. انگار ته دلم یک چیزی می گفت: ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه, من در حالی که همسرم در اغوشم بود با خودم گفتم: من در تمام این سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده بودم. اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم, وقتی رسیدم بدون این که در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم, نمی خواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم, تردید کنم. "دوی" در رو باز کرد, و من بهش گفتم که متاسفم, من نمی خوام از همسرم جدا بشم! اون حیرت زده به من نگاه می کرد, به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمی کنی تب داشته باشی؟ من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم, من جدایی رو نمی خوام, این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم. به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم. زندگی مشترک من خسته کننده شده بود, چون نه من و نه اون تا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات و نکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم. زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود نه به خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودیم. من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. "دوی" انگار تازه از خواب بیدار شده باشه در حالی که فریاد می زد در رو محکم کوبید و رفت. من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم. یک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم. دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون می نویسید؟ و من در حالی که لبخند می زدم نوشتم: از امروز صبح, تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم, تو روبا پاهای عشق راه می برم, تا زمانی که مرگ, ما دو نفر رو از هم جدا کنه.....

لطفا دست نزنید!

لطفا دست نزنید!

این قلب شکستنی است!

اگر من بی وفا  بودم ، پس چرا در گذشته تنها بودم، بی وفایی مثل تو ،

مرا در دام تنهایی انداخت!

اگر اشکهای من ظاهری است ، حرفهای دلم دروغین است ،

پس چرا بر روی قلبم نوشته که ( لطفا دست نزنید که این قلب شکستنی است! )

تو که با پاهایت بر روی قلبم آمدی و آن را شکستی ،

پس چرا هنوز قلبم به امید فردا ماندنی است !

فردا دلم را به رویاها خوش کرده ام ، رویایی که دیگر تو درون آن نباشی

و هیچ ردپایی را از تو درآنجا نبینم

که اگر ببینم آتش میگیرم ، برای همیشه از من دور شو

که نمیخواهم  از غصه بودن تو بمیرم!

روزی بود روزگاری، تو بودی و من نیز دیوانه تو بودم ، تو قلبم را شکستی ،

قصه عشق را ناتمام گذاشتی و رفتی ،

قصه را دیگر کسی نخواند ، تو مرا در قصه جا گذاشتی ، قصه تمام شد

و من نیز از یادت فراموش شدم!

این دیگر قصه نیست ، حقیقتیست تلخ ، از آنچه در قلب شکسته ام میگذرد!

با این نفرتی که نسبت به تو دارم ، تا غرورت را بیش از این نشکسته ام ،

قلب هزار رنگت را بردار و از اینجا برو !

اگر من بی وفا بودم ، اگر برایت کم گذاشتم و عاشقت نبودم ،

پس چرا آن زمان که رهایت کردم همه میگفتند

( ساده بودی که عاشق بودی ، روز و شب اشک میریختی و دیوانه بودی ،

آفرین به تو که رهایش کردی ، او لایق تو نبود ، تو حتی قلبت را نیز فدایش کردی !)

اگر اشکهای من ظاهری است ، حرفهای دلم دروغین است ،

پس چرا بر روی قلبم نوشته که ( لطفا دست نزنید که این قلب شکستنی است! )

http://daftareshghee.persiangig.com/image/love.gif

دو داستان در مورد شانس

دو داستان در مورد شانس

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.

کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.

مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.

دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.

سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد...

اما.........گاو دم نداشت!!!!

زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.

در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد.

بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد. حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و ...

با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت.

نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود ، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد.

ناگهان کیسه ای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود ، کیسه را باز کرد و داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد.

پادشاه در ان یادداشت نوشته بود :

"هر سد و مانعی می تواند شانسی برای تغییر زندگی انسان باشد."

نامه دختری به جومونگ که لو رفت

نامه دختری به جومونگ که لو رفت

سلام آقای جومونگ.

امیدوارم حالتان خوب باشد و ملالی در وجود شریف نباشد.

اگر از احوال اینجانب و سایر هموطنان بپرسید بنده که مخلص جناب عالی و تمام اعضای گروه دامون هستم.

هموطنان هم همگی دوست دار جناب عالی هستند و هرسه شنبه و جمعه مشتاقانه پای تلویزیون می نشینند تا جمال مبارک جنابعالی و یاران را ببینند و مرحبا بگویند و بر هر چه تسو و تسوئیان لعن و نفرین بفرستند.

و البته بعضی ها هم به خاطر تماشای جمال کم مثال بانو سوسانو به تماشای سریال شما می نشینند.

به من چه؟

مرا که توی قبر اونها نمی گذارند.

غرض فقط این بود که بگویم اینجا همه جور آدمی هست.

آقای جومونگ من خیلی خوشحالم که سریال شما را تلویزیون ما نشان می دهد.

آخه می دانید؟

ماتوی سرزمین بزرگ مان اصلا آدمی مثل شما نداریم!

نه درتاریخ مان نه در قصه ها و افسانه هامان مثل شما نداریم.

به همین جهت دیدن شجاعت های شما، درستی شما، کاردانی شما برایمان لذت بخش است.

چه کسی می تواند سه تا تیر در کمان بگذارد و هرسه رابه هدف بزند؟

چه کسی می تواند آنهمه صبرکند تا اعتماد آدمی مثل تسو را به دست بیاورد؟

چه کسی می تواند یک تنه به وسط یک فوج بزند و همه را از دم تیغ بگذراند؟

این کار فقط و فقط ازجنابعالی برمیاید.

عموی پدرم می گوید رستم زور صدتا جومونگ راداشته است.

ولش کنید لطفا، پیر است و هذیان می بافد. کلی هم اسم های اجغ وجغ مثل گیو و گودرز و سیاوش و بیژن و کیخسرو و اینها پشت سرهم ردیف می کند که مثلا اینها اساطیر مایند.

من که جدی اش نمیگیرم اگر آنها اسطوره بودند، اگر از جنابعالی سر تر بودند چرا صدا و سیمای ما ازشان فیلم نمی سازد؟

مگر رستم همانی نبود که چند وقت پیش ها یک سریالی ازش نشون داد؟

اونکه اصلا لاجون بود. فقط حرف میزد . اگر اسطوره ما اون بود ما اصلا اسطوره نخواستیم.

داداشم دیروز که ازمدرسه اومد ازقول معلم تاریخشون می گفت که ما یه ستارخانی داریم که مثل جومونگ افسانه نیست و واقعی است و تازه از جومونگ هم چیزی کم نداره و کلی ازشجاعت و کاردرستی اش گفت.

گفتم داداشم گوش کن. من هم ستارخان راخوب می شناسم. همونی یه که اسمش رو خیابون دایی اینهاست. اما اگه کارش درست بود لابد یه فیلمی، سریالی چیزی ازش می ساختند.

بد که نگفتم.

خلاصه اینجا هرروز یه اسطوره علم می کنند که مثلا ازشما سرتر باشه اما نمی شه.

اما گوش من بدهکار این حرفها نیست.

من فقط مخلص جومونگم و غیر جنابعالی اسطوره ای ندارم.

دور دور جومونگ است وبس.

بیوگرافی بهرام رادان

بیوگرافی بهرام رادان

نام : بهرام رادان

تاریخ تولد: 8 اردیبهشت 1358

مدرک: کارشناس مدیریت بازرگانی

در سال 1378 در آموزشگاه هـیوا فیـلم بازیگری را آموخت.

در اولین حضور سینمایی تنها به واسطه چـهره اش شناخته شد: “شور عشق”

لیلا حاتمی و بهرام رادان

سیامک انصاری و بهرام رادان

اما فیلم به فیلم به دانش سینمایی خود افـزود و توانست فوت و فن بازیگری را بیاموزد تا اینکه در چهارمین نـقش آفـرینـی اش کاـندید دریافت تندیس بهترین بازیـگر نـقـش اول در پـنـجـمیــن جشن خانه سینما شد: “آواز قو”

دوسال بعد در بیست و دومــین جشـنواره فیلم فـجر سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نـقـش اول را تصاحب کرد: “شمعی در باد”

هنرپیشه -او را به جرات می توان یک استعداد تمام عیارو یک حادثه کم سابقه سینمای ایران دانست. اگر چه حضور اولش تنها به یک چهره و چشم آبی و زیبا محدود می شد ، اما رادان ثابت کرد که می تواند در حد و اندازه های یک ستاره بدرخشد . انتخابهای بعدی رادان در عمده موارد ، آگاهانه او را به مسیری درست هدایت کرد که امروز می تواند با افتخار آن تندیس زرشک زرین را برای شور عشق نادیده بگیرید. بهرام متولد 1358 و کارشناس مدیریت بازرگانی است ، او در سال 78 در آموزشگاه هیوا فیلم بازیگری را آموخت و همان سال برای بازی در شور عشق ساخته نادر مقدس انتخاب شد . داستان عاشقانه فیلم و چهره جذاب دو جوان اول کار یعنی رادان و ومهناز افشار فروش فیلم به زیبایی شکوفا شد و او امروز خود را به نمایش بگذارد. استعدادهای درونی رادان در هر فیلم در هر فیلم به زیبایی شکوفا شد و امروز ستاره ای است که مورد توجه هر کارگردانی قرار گرفته و تقریبا هر نقشی را در کارنامه اش بازی کرده. حضور بعدی او درآبی به کارگردانی حمید لبخنده باز می گردد که سال 79 ساخته شد و او در کنار سوپر استاری چون هدیه تهرانی به زور آزمایی می پرداخت. ساقی را در کنار یکتا ناصر بازی کرد که همان سال ساخته شد . اما چندان کار قابل توجهی نبود . سال 80 آواز قو از او به اکران در آمد که نقش مقابلش بر عهده ساره آرین بود. این فیلم ساخته سعید اسدی با فروش بسیار بالایی روبرو می شود و بازی رادان مورد توجه هئات داوران قرار می گیرد و او را کاندیدا دریافت جایزه نقش اول می کنند . از اینجا به بعد رادان می شود ستاره اول سینمای ایران که بالا طرفداران بیشماری مواجه بود. همان سال در تجربه فیلم کوتاه ابراهیم شیبانی با نام طلوع تاریک بازی می کند و اینگونه سال 80 را با موفقیت به پایان می رساند. محبوبیت رادان کارگردانان را متوجه او می سازد و همه به سویش هجوم می آورند.

سال 81 ،داریوش فرهنگ از او در رز زرد استفاده می کند که یک درام ترسناک نوجوان پسند بود. فیلم برداشتی ضعیف از اثر هالیوودی می دانم تابستان گذشته چه کردی ؟ که با استقبال مناسبی روبرو می شود. سپس در عطش ساخته محمد حسین فرح بخش بازی کرد که اثر چندان حرفه ای به شمار نمی رفت.بهروز افخمی در برگردان سینمایی یک اثر دشوار ادبی او را مورد ارزیابی قرار داده و این گونه فیلم عجیب گاو خونی ساخته می شود که رویکرد رادان به سینمای متفاوت و به دور از جنجال و جنبه های تجاری محسوب می شد.بازی در این نقش متفاوت به شدت مورد تحسین واقع می شود و رادان ثابت می کند که می تواند به عنوان بازیگر آثار هنری هم محسوب شود. سال 82 در سه کار درخشان به تم های بسیار متفاوت به عنوان بازی می کند که نشان از دقت انتخاب کارکترهای متفاوت داشت. ابتدا در ساخته درخشان بنی اعتماد با نام ننه گیلانه بازی می کند که از جمله بازی های اثر گذار و زیبای او به شمار می رود . او در این فیلم به نقش پسر فاطمه معتمد آریا که در بازگشت از جنگ دچار معلولیت جسمی شده و نامزدش تن به ازدواج ناخواسته داده است.رادان با نقش آفرینی خود در این قالب دشوار همه را انگشت به دهان می کند اما هیات داوران جشنواره بیست و سوم حضور او را نادیده می گیرند. سپس در اثر پر فروش شمعی در باد در کنار شهاب حسینی و حسام نواب صفوی به بازگویی مشکلات روز جوانان و مساله اعتیاد به قرص های توهم زا می پردازند . این دومین کار رادان با یک کارگردان خانم (پوران درخشنده )بود. سپس به تیم سربازهای جمعه مسعود کمیایی می پیوندد و در واقع به جای گلزار که از بازی در فیلم کنار کشید می آید، او در رستگاری در هشت و بیست دقیقه به کارگردانی الوند در سال 83 نقشی به شدت متفاوت را تجربه می کند و باز در کنار شهاب حسینی قرار می گیرد . ازدواج صورتی در نوروز 84 اکران می شود ،اما رویکردی منجر به شکست برای رادان در عرصه کمدی محسوب می شود. او بازی در ساخته آخر کمیایی با عنوان حکم را به پایان رسانده. مشغول بازی در تقاطع می باشد. بهرام رادان به خاطر بازی در شمعی در باد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول را تصاحب کرد.

در مورد او:

ا برادر به نام شهرام و یک خواهر به نام الهام و یک خواهر ناتنی به نام ژیلا دارد .

و حیوان خانگی او یک سگ است