تا مرز لحظه های صمیمانه، یک نفس
تا کنج خلوت دل دیوانه، یک نفس
از التهاب یک دل افسرده و غریب
تا انفجار اشک غریبانه، یک نفس
تا پر کشیدن از تب بارانی غروب
با بالهای زخمی و بی دانه، یک نفس
از جمع بی دلان غزل خوان و باده نوش
تا بی کسی به گوشه ی میخانه، یک نفس
تنها رها شدیم در این وادی غریب
تا پر کشیدن از غم ویرانه، یک نفس
شمعی به پیکر دلمان شعله می زند
تا مرگ ناگهانی پروانه، یک نفس
انگار عرش گریه کنان نعره می زند
تا اتفاق روشن افسانه، یک نفس