هر روز صبح آدم غریبه ای رو توی آینه می بینم که بعد از شونه کردن موهای سیاه رنگش
چند لحظه نگاه عمیقی بهم می کنه...نگاهی که بعضی وقتها من رو می ترسونه!
چیزیه که مدتهاست میخواد بهم بگه! ولی فهمیدنش برای من خیلی سخته!
با اینکه با تمام وجود نگاهش می کنم ولی بی فایدست!
تکرار!!....
تکرار این موضوع من رو حسابی عذاب می ده ، و فکرش شبها خواب رو ازمن می گیره!
گاهی وقتها میخوام داد بزنم و کمک بخوام! ولی آخه اگه کسی هم پیدا بشه و بخواد
کمکم کنه ، باید بهش چی بگم!...
تنها چیزی که می تونم دربارش بگم اینه که ،
اون آدم عجیبیه! البته اگه یه آدم باشه!...
معلوم نیست از من چی میخواد!...یا اینکه چرا تنهام نمی ذاره!...تا کی باید تحملش کنم!!
واقعا نمی دونم... شاید ظرفیت فکر کردن به این موضوع رو دیگه نداشته باشم
ای کاش حداقل کمی باهام حرف میزد!...آخه بدجوری احساس تنهایی میکنم!...