با وجود آسمانی خسته اتشنه یک ذره نور
گم درون خویشتن خالی و پوچ
کودکانه
دخترانه
ریشه یک جاهلیت در وجودم جاری است
دشنه ها و زخم مردان کاری است
بر درخت زندگی آفتابم تشنه یک ذره نور
ذره ای بیداری و اندیشه در جسم زمان
آفتابم .... گاه بیداری مگر در چشم این انسان منگ
فصل گرد افشانی است؟!!!
ای دریغا ای دریغ.....
خنده بر لبهای جمع نقشی از شادی که نیست!
یک عادت تکراری
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))