منو از پشت دیوار صدا میکردی , نگو نه یه جور خوبی به من نیگا میکردی , نگو نه
جای پای ما دو تا از تو کوچه پاک نمی شد کوچه رو از اسممون سیا میکردی , نگو نه
چه روزایی ، چه روزای خوبی داشتیم کاش اونا رو تو کوچه جا نمی ذاشتیم
زیر بارون می دیدم که چتر تو دست منه آخه دوست نداشتی بارون به تنم دس بزنه
بازیمون بود بازی عروس دومادی ، نگو نه به من انگشتر کاغذی میدادی ، نگو نه
چه روزایی ، چه روزای خوبی داشتیم کاش اونا رو تو کوچه جا نمی ذاشتیم
تو همون کوچه نه جای پای تو مونده نه من بچه ها می خوان که مثل ما عروس دوماد بشن
اما من دوست ندارم عروسیشون سر بگیره چون نمی خوام مثل من وقتی بزرگ شدن بگن :
چه روزایی , چه روزای خوبی داشتیم کاش اونا رو تو کوچه جا نمی ذاشتیم ....
وقتی آدم ها همدیگر را برای اثبات بودن خویش می خواهند ،
خدا چه غریبانه برگ های زرد پاییزی را به دست باد می سپارد
شاید هنوز فکر می کند : برگ درختان سبز در نظر هوشیار ..........
((( ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم!!!. )))
((( نه اینجا! نه آنجا! درپی جایی برای زیستن! )))
(((آرزو می کنم برای همه که فقط یک آرزو در دلتان باقی بماند.)))
(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))