گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

یک دل تنها

دیگر این دل آن دلی نیست که در آرزوی یک یار با وفا باشد ،

این دل از بی وفایی خود نیز بی وفا شده است....

دیگر این دل آن دلی نیست که در انتظار یک همزبان و همیار باشد ،

این دل از تنهایی خرد خرد شده است....

دیگر این دل آن دلی نیست که کسی را دوست داشته باشد ،

این دل از شکست و بی محبتی بی احساس شده است....

دیگر این دل آن دلی نیست که در تب و تاب یک لحظه عاشق شدن باشد

، بی قرار باشد ، چشم انتظار باشد ، این دل از انتظار خسته شده است....

دیگر این دل آن دل سرخ و با احساس نیست ، این دل احساساتش همه سوخته شده است....

دیگر این دل آن دل پر غرور نیست ، این دل غرورش شکسته شده است....

دیگر این دل هیچ همدل و عشقی را ندارد ، آری این دل اینک تنهای تنها شده است....

از عشق مردن....

گر می بینی که زنده ام ، نفس می کشم ، تنها به خاطر وجود تو است...

اگر می بینی شادم ، خندانم ، با وجود اینکه اینهمه غصه

در دل دارد ، تنها به امید بودن تو است....

اگر می بینی آرامم ، بی تابم ، سر به زیر ، ساکت و گوشه گیر ، فقط

به خاطر عشقی است که از سوی تو در دلم نشسته است....

اگر دیدی گریانم ، خسته ام ، شکسته ام ، پریشانم ، بدان که بدجور

دلم هوای تو را کرده است و دلم دیگر طاقت دوری تو را ندارد !

اگر دیدی نیستم ، نه صدایی و نه خبری از من نیست بدان

که از عشق تو مرده ام

آری از عشق تو مرده ام عزیزم....

کجایی محبت؟

ستاره ای خاموشم ، مهتابی بی نورم ، عاشقم ولی یک عاشق تنهایم..ستاره ای خاموشم ، مهتابی بی نورم ، عاشقم ولی یک عاشق تنهایم

منم همان چشمه گل آلود ، غنچه خشکیده ، بهار برگ ریزان ، با دلی خسته و پریشان

منم همان ساحل نا آرام ، بی قرار ، چشم انتظار ، انتظار موجی عاشق

که به سوی من بیاید و یک ذره از خاک وجودم را با خود در دل دریا ببرد

من همان مرد تنهایم که در کوچه پس کوچه های زندگی

فریاد میزنم که خدایا من تشنه محبتم

کجاست محبت ؟ همانطور که کویر ، آرزوی قطره بارانی را دارد ،

من نیز ماننده کویر آرزوی یک ذره محبت را دارم....

دلم از بی محبتی سوخته و شکسته است ، نیاز به یک ذره محبت دارد ،

اما کجاست همان یک ذره محبت ؟

ترانه ای بی صدایم ، شعری بی قافیه ، پرنده ای پر بسته ، همانی که در قفس نشسته!

خاموشم و سرد ، مثل پاییزم و پر از درد ....

آری من همان مرد تنهایم که در خیال خودم به عشق بودن

یاری به نام تنهایی در کنارم برای خالی شدن و شکسته شدن بغض

در گلویم فریاد میزنم کجایی محبت؟ کجایی که من آرزویت را دارم

وقت آمدنت است

اینک دیگر وقت آمدنت است.... بیا که دلم از انتظار و بی قراری خسته و خرد شده است

و حتی یک لحظه نیز طاقت ندارد که در انتظارت بنشیند ......

خیلی دلم برایت تنگ شده است عزیزم .... حالا دیگر وقت آمدنت است....

بیش از این مرا در انتظار نگذار که خیلی دلتنگ تو هستم ای بهترینم....

وقت آمدنت است .... بیا که دلم برای صدای قدمهایت ،

راه رفتن در کنارت ، نگاه به چشمانت ، بوسه بر لبانت ،

دست گذاشتن در دستانت تنگ شده است عزیزم.... بیا که بیش از این دیگر

طاقت این انتظار تلخ را ندارم.... طاقت این را ندارم که در کنار جاده بنشینم

و به آن سوی جاده بنگرم تا تو بیایی ! وقت آمدنت است ، بیا که

دیگر ستاره ای در آسمان نیست که نشمرده باشم ، گلی نیست

که برایت نچیده باشم و حتی یک قطره اشک هم در چشمانم نیست که برایت نریخته باشم....!

تا کی

تا کی عاشق باشم و از عشقم دور ؟ تا کی اسیر تنهایی هایم باشم و از یارم دور .....؟

تا کی باید به خاطر دوری تو اشک بریزم و حسرت آن دستهای گرمت را بکشم...؟

تا کی باید از خدای خویش التماس کنم تا تو را به من برساند ، نزدیک و نزدیک تر کند

تا بتوانم تو را در آغوش بگیرم؟... تا کی باید صدای غم انگیز آواز مرغ عشق را بشنوم

و دلم برایت تنگ شود؟ تا کی باید غروب پر درد عاشقی را ببینم و دلم بگیرد!


تا کی باید تنهایی به خورشیدی که آرام آرام به پشت کوه ها می رود را نگاه کنم و

تا کی باید لحظه ها و ثانیه ها را یکی یکی بشمارم تا لحظه دیدار با تو فرا رسد؟ خسته ام !

یک خسته دلشکسته عاشق بی سر پناه.... عاشقم ! یک عاشق دیوانه سر به هوا .....

تا کی باید کنج اتاق خلوت دلم بنشینم و با قلم و کاغذ درد دل کنم؟...

تا کی باید دلم را به فرداها خوش کنم و پیش خود بگویم آری فردا وقت رسیدن است!


تا کی باید در سرزمین عشاق سر به زیر باشم و چشمهای خیسم را از دیگران پنهان کنم؟

تا کی باید بگویم که عاشقم ، ولی یک عاشق تنها ، عاشقی که معشوقش در کنارش نیست!

تا کی باید به انتظارت زیر باران بنشینم و همراه با آسمان بنالم و ببارم....

و تا کی باید با دستهای خالی ، با آغوش سرد ، با دلی خالی از آرزو و امید ، با چشمانی

خیس و شاکی زندگی کنم؟ آری تا کی باید تنها صدای مهربان تو را بشنوم

ولی در کنار تو نباشم عزیزم! تاکی؟

سلام دوستان خوبم :

مهتاب
شقایق
الهه
راحله
مینا
رومینا

مقدمه

سلام چطوری!!!؟؟؟
خوبم تو چطوری!!!؟؟؟

نوشته سعید کریمی وگروه پاسارگاد

چند ماه پیش، شکرالله عطارزاده، خبری را مبنی بر ارتباط عاشقانهء رایس، وزیر امور خارجهء ایالات متحده با یک دانشجوی قزوینی مطرح کرد و مدعی شد ریشهء موضع‌گیری‌های ضدایرانی وی در این نکته نهفته است. در این ستون، کم و کیف خبر را از وی جویا شدیم:
شما چندی پیش مطرح کردید که خانم کاندولیزا رایس به دلیل شکست در روابط عاشقه با یک جوان قزوینی با ایران سر عناد و جنگ دارد؟
این مساله کهنه و قدیمی است.
آیا لازم نمی‌بینید که بیشتر توضیح دهید که ماجرا از چه قرار بوده است؟
مسایلی که درخصوص روابط عاشقانه خانم رایس با جوانی قزوینی مطرح شد از این‌جا بود که یکی از نمایندگان زن مجلس هفتم که درآمریکا تحصیل کرده است و در نهایت آشنایی با محیط زندگی خانم رایس و آن دانشجو داشته، اطلاعات خوب و مستندی در این باره به من داد.
اسم این خانم چیست؟
نمی‌توانم اسم ایشان را بگویم.
با هم همکلاس بوده‌اند؟
همکلاس نبوده‌اند اما اطلاعات خوبی از محیط آمریکا داشت و اطلاعات را در حضور جمعی در مجلس به ما منتقل کرد که به جامعهء خبری این مطلب را منعکس کردیم، از آن تاریخی که رسانه‌ها این مساله را - منعکس کرده‌اند، خانم رایس سکوت کرده است. همین سکوت خانم رایس هم نشان دهندهء صحت مطلب ماست. خاطرتان باشد، من خانم رایس را دعوت به مناظره کردم و گفتم در یک مناظرهء تلویزیونی مسایل ایشان را باز کنیم و به مردم دنیا بگوییم که مشکلاتی که ایشان درخصوص ایران و آمریکا به وجود می‌آورند و برخوردهای احساسی و تندی که در رابطه با ایران دارند ناشی از مشکلات روحی و روانی اوست که ایشان در مسالهء عشق و عاشقی شکست خوردهء خود داشته‌اند. می‌خواهم این را بگویم که جامعهء آمریکا نباید گوش به فرمان زنی باشد که این همه مشکلات روحی دارد. البته از حجم و میزان مشکلات روحی که برای ایشان به وجود آمده ما اطلاع چندانی نداریم.
اطلاعاتی که به شما منتقل کرده‌اند، شامل چه نکاتی است؟
در هر حال برای غرب و جامعهء غربی نوع رابطه مهم نیست چه اندازه باشد. خانم رایس با این دانشجوی ایرانی ارتباطی داشته که ما می‌گوییم انشاالله ارتباط زناشویی داشته‌اند بعد از مدتی اختلافات کمی که بین این دو بروز می‌کند از آن زمان کینهء ایرانی‌ها را به دل می‌گیرد.
این اختلافات از چه سالی آغاز شده است؟
این اختلافات بر‌می‌گردد به سال‌های خیلی دور شاید 20 سال یا کمتر یا بیشتر. ما هم به خاطر حفظ حرمت همکار خودمان در مجلس که از نمایندگان زن مجلس بودند، حاضر نشدیم در این مورد بیشتر کنکاش کنیم، اما در حال حاضر برای خانم رایس فرقی نمی‌کند که آن مسایل مطرح شود یا نشود آن‌چه مشکل برای جامعه آمریکاست، این است که ایشان پنهان کاری کرده است. در آمریکا و اروپا مسایل مربوط به روابط جنسی زیاد موردنظر قرار نمی‌گیرد ضمن این‌که رییس جمهور سابق آمریکا هم مسایل و مشکلات اخلاقی داشت اما آن‌چه در اروپا و آمریکا مهم است، دروغگویی است. خانم رایس دروغگویی است که ادعا می‌کند من ازدواج نکرده‌ام و به نوعی دیگر از مسایل عشقی و عاشقی چیزی نمی‌فهمم. وی در حقیقت به جامعهء آمریکا دروغ می‌گوید و مردم آمریکا حق دارند که از خانم رایس سؤال کنند که ماجرای روابط عاشقانه ایشان با آن جوان ایرانی چه بوده و به چه اندازه با هم در ارتباط بوده‌اند.
این فردی که شما به آن اشاره می‌کنید حالا کجاست آیا اطلاعات تکمیلی را از ایشان گرفته‌اید؟
آن جوان هم اکنون در ایران است، اما ما به خاطر حفظ مسایل اخلاقی بیشتر از این درصدد پیگیری بحث نبوده‌ایم.
با خودش تماس دارید؟
آن کسی که آن دانشجو را می‌شناسد و آن کسی که خبر را به ما منتقل کرد، فرد بسیار مورد قبولی است.
یعنی با آن جوان قزوینی ارتباطی نگرفته‌اید؟
من ارتباط برقرار نکردم ولی آن خانمی که نمایندهء مجلس است که اطلاع از این قضایا دارد به خاطر حفظ شأن نمایندگی و این‌که دچار مشکل نشود، در مقامی نیستم که بخواهم ایشان را معرفی کنم.
شما می‌گویید خصومت دولت آمریکا با ایران به خاطر رایس و رایس هم به خاطر شکست در یک ماجرای عشقی ایران مشکل دارد پس سیاست‌های کلان آمریکا در قبل از رایس چه جایگاهی دارد؟
همه وزرای امور خارجهء آمریکا زنانی که سابقائ در مسوولیت دولت آمریکا بوده‌اند در این سطح به جمهوری اسلامی هجوم نیاورده‌اند.
از نظر شما سیاست‌های آمریکا در این هجوم بر چه مبنایی استوار است؟
من معتقدم همه این سیاست‌ها ناشی از مشکلات شخصی و مشکلات رفتاری برخی از افراد در این مسایل است.
شما گفتید که رایس سکوت کرده، این سکوت را با توجه به چه مواردی استنباط کردید؟
خانم رایس در این مساله هیچ‌گونه بحثی نکرده است، ما هم آماده هستیم که رایس یک جمله بیان کند و بگوید من نبودم تا آن موقع اسناد و دلایل خودمان را بر صحت این روابط منتشر کنیم.
مگر در این باره سند دارید؟
شک نکنید که در این قضیه ما دلایل محکمی داریم.
اسناد و مدارکی که در اختیار دارید، شامل چه چیزهایی است؟
شما اجازه بدهید خانم رایس اظهار عقیده کنند آن موقع سراغ ما بیایید تا اسناد را منتشر کنیم.
این اسناد شامل نامه‌های عاشقانه هم می‌شود؟
بعدائ می‌گویم.
و اگر رایس همچنان سکوت کند؟
به همین سبک خودمان ادامه می‌دهیم و افشاگری بیشتر نمی‌کنیم چون ما سکوت را نشانهء تایید مطلب می‌دانیم چون در عرف ما این گونه است که سکوت نشانهء درستی است.
چرا آن خانم نماینده خودشان مطرح نکردند و طرح این مساله را به شما سپردند؟
اخلاقیات در جامعه ما برای خانم‌ها یک‌سری محدودیت‌ها در بیان مسایل اخلاقی به وجود میآ ورند که نمی‌توانند به راحتی موضوع را باز کنند.

وقتی توپ گرد پیروزی به ارمغان می آورد...

وقتی توپ گرد پیروزی به ارمغان می آورد...
حسین رضا زاده آمد . با همگان نگاهش با همان نوشته ی روی سینه اش: (یا ابوالفظل) رضا زاده که روبه روی وزنه قرار دارد . همه زیر لب برای او دعا میکنند.هرکس یک جور یک سلام ویک تعبیر خدارا صدا میزند . دل تو دل کسی نبود. چند ده ه پیش بود جهان پهلوان تختی قراربود روی تشک برود و کشتی بگیرد . حریفش گنده بود اما درآن روز حال دیگری داشت برد هم برای تختی مهم بود هم برای تیم ایران وهمه مردم عزیز کشور ایران . خیلی فکر کردیم .ادامه رو روز بعد ببین...

لطیفه

1- یه پدری داشت میمرد به پسرش میگه تا میتونی برای مردن من خرجم کن من که وضع مالیم خوبه ، بعد ازچند روز پدر پسر میمیرد و آن موقع پسر میرود و تا مینواند خر میخرد و وقتی مادر پسر از سر خاک بازگشت ، وقتی که خرها را دید به پسر گفت اینها مال کیه پسر گفت که پدر گفته به من این کار رو کن مادر میگه اون گفت تا میتونی برای مردن من خرجم کن نه خر جمع کن ؟؟؟!!!

عروسک دل شکسته :

یه روز یه پسر با دوستش تو خیابون یه شهر خراب شده قدم میزدند . دختری به پسرها نگاه میکنه دوست پسر از دختره خوشش میآد و پسر رو راضی میکنه که برن دنبال دختره . بالاخره موفق میشن باهاش صحبت کنن، معلوم میشه که دختر کوچولوی داستان ما از خونه فرار کرده و دنبال دوست پسرش که اونو اینجا رها کرده میگرده. پسرها دلشون میسوزه آخه دختره خیلی چهره مظلومی داره بهش شماره تلفن میدن که اگر کمک خواست بهشون زنگ بزنه.



شب که میشه پسرها داشتن بازی میکردند و میخندیدند که تلفن زنگ میزنه ، بله خودشه دختر کوچولوی داستان ماست که داره گریه میکنه و میگه تروخدا بیاید کمکم کنید. پسره فوری میره دنبالش و اونو میآره خونه . دختر کوچولوی ما وقتی میآد تو حیاط خونه میترسه آخه دو تا پسر دیگه هم اونجا بودند خیلی می ترسید فقط چشمای قشنگش میتونن بگن که چقدر ترسیده بود . اما چاره ای نداره پسر بهش میگه که نترس و اعتمادش رو جلب میکنه . دختره میآد داخل و یک راست میره گوشه خونه ای که کلش یه اتاقه.

دختره کم حرف میزنه خیلی کم چند تا دروغ هم میگه، آخه نمیخواد پسرها اذیتش کنن.



دختر کوچولوی مظلوم بغض داره.



پسرها غمگین میشن. دختر شب با دوست پسر توی یک اتاق میخوابه آخه حتی همین پسرها هم به اون اعتماد نداشتن که تنهاش بذارن . بعدا پسره فهمید اونشب دختره کلی گریه کرده و کلی هم تشکر که اذیتش نکردن .



طرفهای ظهر پسره که صبح رفته بود بیرون میآد خونه . دوست پسر میره دنبال کاراش. پسر و دختر تنها میشن.پسر باهاش حرف میزنه .دختر خوشحاله میدونید چرا؟

چون تونسته با دوست پسر قدیمیش که میگه خیلی هم دوستش داره حرف بزنه.پسره گفته فردا میآد دنبالش که ببرتش کردستان و با دختر عروسی کنه .

دختره هی میگه نمی دونم میتونم با اون زندگی کنم؟ نمیدونم لباس کردی بهم میآد یا نه؟ و بعد از این سوال همیشه میخنده یک خنده خیلی قشنگ .

پسره دلش گرفته محسن چاووشی میذاره تا به آهنگ " سر گرمی تو شده بازی با این دل غمگین و خسته ام" میرسه دختر ،گریه میکنه. اونم چه گریه ای پسر خیلی دلش گرفته. دختر چندین بار آهنگ رو گوش میده و در تمام مدت گریه میکنه .

دختره میگه یاد مامانم افتادم.میگه بابا و مامانش توی تصادف کشته شدند و اون تک دختری بوده که بدست عموش افتاده، میگه کاش یه داداش داشتم، میگه کاش عمو و زن عموش انقدر اذیتش نمیکردن.

گریه میکنه باز هم میگه به یاد مامانش افتاده . دختره خیلی سختی کشیده دختره خیلی بیچاره است دختره خیلی طفلکیه

پسره میپرسه خدا هست؟ دختره میگه اگه نبود که من پیش شما نبودم.چقدر ساده و قانع کننده پسره تمام کتابهای فلسفه رو توی یک جمله شنید.

پسر داره از غصه میترکه.

شب که میشه دختر حالش بد میشه چشمهاش سیاهی میره سرفه میکنه پسرها کمکش میکنن که بره سر جاش بخوابه. زودمیخوابه و زود هم بیدار میشه پسر رو بیدار میکنه میگه برم به جمال(دوست پسر قدیمیش) زنگ بزنم بگم زودتر بیاد دنبالم. دختره همش اضطراب داره. از چند ساعت قبل از قرار شروع میکنه به آرایش کردن آخه میگه جمال تا حالا بدون آرایش ندیدتش برای همین هم از 13500 تومنی که داره 5000 تومن رو میده که لوازم آرایش بخره .

عروسک دلشکسته ما آرایش میکنه و پسر رو نگاه میکنه تا مطمئن بشه که قابل تحسینه پسر تحسینش میکنه اما توی دلش فکر میکنه اگر جمال اونی نباشه که فکر میکنه، نه نه حتی فکرش هم وحشتناکه.

فکرش رو بکن تمام امیدهای دختر دود میشه میره هوا

جمال تنها نیست یه پسر دیگه باهاشه .جمال یه کاپشن پفی پوشیده، جمال موهای وز دار سیاه داره،جمال شلوار جین سیاه داره. پسر قیافه جمال رو نمیبینه پسر میخواد سرش رو به دیوار بکوبه . پسر میگه فقط دختر کوچولوی داستان ما اینطوری نیست که خیلی ها اینطوریند.

پسر باید بمیره اما نمیشه . پسر فقط منتظره خبری از اون بشه پسر گریه دلش میخواد.دختر خوشگل مظلوم بیچاره کجاست؟ جمال قرار بود ببرتش کردستان اما برگشت توی شهر خراب شده.

پسر باید بمیره ،پسر باید بمیره،پسر باید بمیره.دختر باید بخنده ،دختر باید بخنده ،دختر باید بخنده. اما پسر زنده است و دختر زنده .

راز درون چشمهای تاریکم

اندک اندک پلک های سیاهم را از هم جدا می ساختم و چشمهای سیاهم را

روشن تر می کردم ... ! با چشمهای پر از امیدم نگاهی شوم داشتم ،

نگاهی غضبناک به آسمان تاریک و سیاه !

آسمانی که مرا پر از درد و سوز و پریشانی کرده بود .

به ماه تابان که می نگریستم ، حس آرام بخشی به خود می گرفتم !

آری چه زیباست به آسمان نگریستن و به نگهبانان آسمان آبی عشق در روشنایی ،

و به آسمان سیاه و تاریک در شب خیره شدن !!!

چشمهایم حادثه ای را برایم نقل می کردند ، حادثه ای از آسمان آتشین پر از درد و ...

از چشمهایم اشک چون جویباری سرازیر می شدند و می چکیدند همانند قطرات

بی مهر باران ... چشمهایم را لب پنجره تنهاییم گشودم و راز چشمهایم را

در درون قلب آتشین خود ، امانتی از جانب آسمان سرد و خاموش نگه داشتم !

تو همانی

تو همانی که در قصه هایم ، رویاهایم ، فکرم ، وجودم ، و در قلب پر احساسم بوده ای

همانی هستی که سالها انتظارش را می کشیده ام ... !

همانی که جسم خسته و نابود شده مرا از هلاک و از نابودی ، رها ساخته ای

آتش عشقی که از سوی تو برایم شعله ور شده است مرا امیدوار ساخته است

امیدی برای دوباره زیستن و دوباره عاشق شدن ، دوباره سر سبز شدن و دوباره

امیدوار بودن به هستی ... !

همانی که در سکوت شبانه ام مرا آوایی داده ای !

همانی که در شبهای بی ستاره من ، چون ستاره ای درخشیده ای و شبهای تاریک و سیاه

و شوم مرا درخشان و درخشان تر نمود ای ...

به پناهگاه خود که سکوت بی کسی هست اگر می روی مرا نیز به شهر آواهایی ببر

که تنها فریاد خوشبختی را در لبهایشان می سرایند و تنها خوشبختی را

مرا همسفر خود ساز ، همیار و همراز خود ساز ، اگر به سرزمین عشاق می روی

آری تو همانی که مرا توان خواهی داشت تا همراه، همراز ، همدرد و همسفر خود بکنی !

تو همانی ، همان که مرا دیوانه وار به سوی خوشبختی فرا می خواند

همانی هستی که چشمهای بی مهرم طاقت دیدن چشم های روشن و چهره زیبای تو را ،

از آن دور دستها نیز ندارند . . . آری همانی که تیری زهر آلود بر قلب تیره ، خسته و

سوخته من زده ای و قلب آتشین مرا خونین و زخمی کرده ای

زخم عشق برایم زده ای ، زخم پریشانی و ناله بر من زده ای ، آری ، همانی ؛ همان

یه شعر . . .

ترانه های عاشقی

صدای تو ، کلام باد

برای چه مشکل است

چه ساده رفته ام ز یاد

چه ساده از وفا گذشت

دل سیاه سنگی‌ات

چه صادقانه رنگ باخت

ترانه های رنگی‌ات

دلم ز تو گرفته نیست

برو که عشق مانده است

اگر چه چشمهای تو

مرا ز خانه رانده است

مرا به شب سپرده ای

برو که یار من خداست

برو که مکر قلب تو

ز بند عشق من رهاست

برو که جای پای تو

چو داغ بر دلم به جاست

برو که شرح عاشقی

شرح خیانت و جفاست.

به به به سلام . . .

( قبل از هر چیز باید بگم که تولد من ۲۸ دیماه است . اما بنا به دلایلی الان آپدیت کردم !!!! )‌

تفلد عید شما مبارک . تفلد عید شما مبارک . عروسیه . عروسیه . تفلدت مبارک . !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

به به . چه روزی . چه شبی . 28 دی . من نمیدونم چرا هرچی تو تقویم نگاه میکنخ ( به قول یکی از آشناهامون !!!!!! )!!!!!! 28 دیماه قرمز نیست (یعنی تعطیل نیست !!) !!!! . بابا ناسلامتی بنده در این روز متولد شدخ!!!!!! ( تفلد عید شما مبارک !!!! ) یه جمعه ای . روز ملی شدن یه چیزی ( مثلا روز ملی شدن قند شکن !!!!) چه میدونم . 22 بهمنی . روزکشف شهرسانفرانسیسکوتوسط اسدلله میرزایی !!!!!! . هیچی . اصلا انگار نه انگار که 28 دی ، 28 دی است . من از دولت محترم به شدت گله دارم . چرا 28 دی جشن ملی اعلام نشده ؟! !!!!!!!!!! بابا همینه دیگه . به جوونایی مثل من بها نمیدن . بعد جوونا میرن معتاد میشن . !!!!

بابا جشن ملی اعلام نمیکنید ، حداقل بندرگاه ها رو یه روز باز کنید . !!!!
بله آقا . میگفتم .

جونم برات بگه . تقریبا N سال پیش در چنین روزی ، ( لازم به توضیح است که در اینجا N معادل 19 سال است !!!! ) در بیمارستانی در تهران ، پسری متولد شد با علائم ظاهری عجیب . !!!! وزن تقریبا معادل 4200 G و قد حدودا 52-53 CM . با موهای کاملا قرمز. پوست کاملا سفید . ( قابل توجه مافیا و سمبوسه فروشیها !!!!)

در اولین لحظه ی دیدار و پس از مشاهده ی اولیه کودک توسط پرستار، پرستار رو به دکتر میکنه وبا نگرانی میگه: " ببخشید قربان!! ، خطری داره ما رو تهدید میکنه ؟! قربون دست گلتون برم . ترمینال همین بغله . بیا 2 تا بلیت بگیریم بریم قزوین . !!!! ( حالا چرا قزوین نمیدونم !!!!!! )(‌به هر حال خداوندا خودت بخیر کن . قزوین ) " که دکتر میگه : " نه . بلیت نمی خواد . این بچه باید بزرگ شه . با مافیا بجنگه !!!! !!! !! ! " و به همین دلیل بود که از روز اول شیرخوارگی ، به من به جای شیر ، سمبوسه میدادند . !!!!!!!!!!!!! ( بله دیگه . جزو تمرینات ویژه ی ضد مافیاییست . !! )

خلاصه آقا گذشت روزگاری ، از اون لحظه ی ناب !! . ما یعنی من بزرگ شدم . . حالا هم در خدمتتون هستم .

( آخه یکی نبود بگه بچه جون . نونت نبود . آبت نبود . سفرت نبود !!!! آخه چرا پاشدی اومدی اینجا . این دنیا . !!!! آخه بچه جون . کشتی نداشتی که داشتی !!!! شهرت بندر نداشت که داشت !!!! بندرت پهلوگاه نداشت که داشت . حوری بهشتیا رو ول کردی اومدی اینجا ؟! !!!! !!! بابا این حوریا به این خوبی میرقصیدن جلوت . این طوری از زحمات اون حوریا تشکر میکنی ؟!!! به جای اینکه بشینی . رقصشون رو ببینی . تشویقشون کنی که بیشتر برقصند ، بی خبر ، شبونه ( فکر کنم 3-4 صبح بود !!!! ) یه دفعه پاشدی اومدی این دنیا . اونم با کشتی ؟! !!!!!!!!!!!!!!!!!!! اونم تو یه بندر گاه نا آشنا ؟! !!!!!!!!!!!!!!

حالا خوبه مافیا تو سمبوست یه نارنجک بذاره هر تیکت بچسبه به یه گوشه ی مغازه ؟! !!!! همین رو میخوای ؟! !!!

حالا خوبه این دنیا از قبل به فکر کسایی که از اون ور آب !!!! میان بوده . یه شهر بندری ساخته به نام سانفرانسیسکو . دست باعث و بانی سازنده ی شهر درد نکنه !!!! آقا عجب خوش آب و هواست . چه شبی !! چه مهتابی !!!!

اصلا من میخواستم تولدم رو تو سانفرانسیسکو بگیرم . بعد دیدم نمیشه . چون تعدادمون زیاده دیدم راهمون نمیدن . اگه بخواهیم بریم باید 2تا 2تا بریم . اگه شد 3تا 3تا باید بریم لوس آنجلس !!!!!!!!!!!!!!!!!

((((امیدوارم که دوستانم عزیزم شاهکار سینمای قبل از انقلاب ایران یعنی فیلم دایی جان ناپلئون رو دیده باشند . ))))

به هر حال بعد از این همه پرگویی و شاید پررویی و شاید پر مویی !!!! ( زبونم رو میگم که به واسطه ی پر گویی و پر رویی ، پر مو شده . یعنی مو در آورده !!!!) سر شما هم که معلومه دیگه وضعیتش . از درد داره میترکه . ببخشید اگه زیاد حرف زدم . یا میزنم . یا خواهم زد !!!!!!!!

من ارسلان کی منش هستم . تولد به سال 28/10/1363 . متولد شهر تهران .

و امروز این افتخار رو دارم که تولدم رو با دوستای گلی مثل شما جشن بگیرم .

امروز میخوام یه جشن تولد بزرگ بگیرم . شماها ( دوستان عزیزم ) هم هستید . قدمتون روی چشم . منتظرتون هستم . . .

1ساعت بعد . . . 2 ساعت بعد . . . 3 ساعت بعد . . . یک هفته بعد . . . یک ماه بعد . . . !!!!!!