گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

مانعى در مسیر

مانعى در مسیر

در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند؛ امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند!

سپس یک مرد روستایى با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین گذاشت و شانه‌اش را زیر سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ریختن‌هاى زیاد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگیرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کیسه‌اى زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است. کیسه را باز کرد پر از سکه‌هاى طلا بود و یادداشتى از جانب شاه که این سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند.

آن مرد روستایى چیزى را می‌دانست که بسیارى از ما نمی‌دانیم!

هر مانعى = فرصتی

آهنگ جدید , زیبا و شاد کاوه دانش به نام ور دل من

آهنگ جدید , زیبا و شاد کاوه دانش به نام ور دل من

 

 

Download

اس ام اس عاشقانه-47

اس ام اس عاشقانه-47

عشق و محبت دیگر خریداری ندارد. زندگی شده قصه ی همان مرد یخ فروشی که وقتی از او پرسیدند:فروختی؟ گفت:"نخریدند،تمام شد

اس ام اس عاشقانه  -  Www.smslovely4u.com

عشق از دوستی پرسید :تفاوت من و تو در چیست؟ دوستی گفت: من افراد را به سلامی آشنا می کنم ولی تو با نگاهی...... و من آنان را با دروغی جدا می کنم ولی تو با مرگ

اس ام اس عاشقانه  -  Www.smslovely4u.com

کاش امتداد لحظه ها تکرار با تو بودن بود

اس ام اس عاشقانه  -  Www.smslovely4u.com

تو میروی و من فقط نگاهت میکنم، تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم، بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشا ی تو همین یک لحظه باقی است

اس ام اس عاشقانه  -  Www.smslovely4u.com

همیشه وقتی گریه می کنی، اونی که آرومت میکنه دوستت داره اما اونی که با تو گریه میکنه عاشقته

اس ام اس عاشقانه  -  Www.smslovely4u.com

جالب است در زندگی ، تنها کسانی ما را میرنجانند که همیشه کوشیده ایم از ما نرنجند

اس ام اس عاشقانه  -  Www.smslovely4u.com

حکایت جالبی است که " فراموش شدگان"، " فراموش کنندگان" را هرگز " فراموش نمی کنند

اس ام اس عاشقانه  -  Www.smslovely4u.com

دیروز خواب دیدم با یک دسته گل اومده بودی به دیدنم

با یک نگاه مهربون

همون نگاهی که سالها آرزو شو داشتم و از من دریغ می کردی

گریه کردی و گفتی دلت برام تنگ شده، ولی من فقط نگات کردم

وقتی رفتی سنگ قبرم از اشکت خیس شده بود

اس ام اس عاشقانه  -  Www.smslovely4u.com

ادامه مطلب...

نوشته شده در تاریخ شنبه بیست و چهارم اسفند 1387 توسط گروه سایت های گیتا |

اس ام اس عاشقانه-46

یادت هست گفتم دوستت دارم و تو گفتی کوچکی برای دوست داشتن!؟

رفتم و بزرگ شدم... حالا اما دیگر یادم رفته است دوست داشتن

اس ام اس عاشقانه  -  Www.smslovely4u.com

یادمه که همیشه بهم میگفتی برو من پشتتم

ولی هیچوقت فکر اون خنجر که پشتت قایم کرده بودی رو نمیکردم

اس ام اس عاشقانه  -  Www.smslovely4u.com

کاش هرگز در محبت شک نبود

تک سوار مهربانی تک نبود

کاش بر لوحی که بر جان دل است

واله تلخ خیانت هک نبود

اس ام اس عاشقانه  -  Www.smslovely4u.com

آسمون وقف نگاهت گل من

مانده ام چشم به راهت گل من

هر کجا هستی و باشی گویم

که خدا پشت و پناهت گل من

اس ام اس عاشقانه  -  Www.smslovely4u.com

دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من؟

الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من

اس ام اس عاشقانه  -  Www.smslovely4u.com

ادامه مطلب...

نوشته شده در تاریخ شنبه بیست و چهارم اسفند 1387 توسط گروه سایت های گیتا |

اس ام اس عاشقانه-45

دوستی مثل ایستادن روی سیمان خیسه

هر چی بیشتر بمونی رفتنت سخت تر میشه

و اگه رفتی جای پاهات برای همیشه می مونه

ادامه مطلب ...

"کمک معشوق"

"کمک معشوق"

شیر نری دلباخته ‏ی آهوی ماده شد.

شیر نگران معشوق بود و می ‏ترسید بوسیله ‏ی حیوانات دیگر دریده شود.

از دور مواظبش بود.

پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست، شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.

دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.

با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.

و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد.

نتیجه اخلاقی: هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید و در دنیا رو سه چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوقتون و سومی را یادم رفت. اها اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه

"دستان یارى بخش"

"دستان یارى بخش"

روزی پسربچهای، مشغول بازی با ماسهها در ساحل بود. چند ماشین کامیون و بیلی پلاستیکیقرمزرنگ همراه خود داشت.در حال درست کردن جاده و تونل با ماسههای نرم، ناگهان سنگ بزرگی را سد راه خود دید. پسربچه هر چه تلاش کرد، نتوانست سنگ بزرگ را از سر راه خود کنار بزند. هرچهتلاش میکرد، سنگ کمی تکان میخورد، ولی دوباره به سرعت سر جای اول خود باز میگشت.سرانجام، از فرط ناامیدی به گریه افتاد. پدرش تمام مدت از پشت پنجره خانهشان، تلاشهای او را نظارهمیکرد. وقتی متوجه اشکهای پسرش شد، کنار او آمد. با لحنی مهربانی، ولی محکم گفت:پسرم چرا از همه توانت برای کنار زدن سنگ استفاده نکردی؟ پسرک هقهق کنان و ناامید گفت:پدر، همه تلاشمرا به کار بستم، ولی موفق نشدم! پدر با مهربانی گفت:نه پسرم، تو از همه امکانات قابل دسترستاستفاده نکردی، چون از من درخواست کمک نکردی.سپس خم شد و سنگ را از سر راه پسرشبرداشت.آیا شما نیز به سنگهای بزرگ در راه زندگیتان برخورد کردهاید؟ آیا به خاطر عدم موفقیت و جابجایی آنها، دچار احساس خشم و ناامیدی شدهاید؟ امید خود را از دست ندهید و دست از تلاشنکشید، چون اگر خوب به اطراف خود بنگرید، در خواهید یافت که دستانی یاریبخش به سوی شما دراز شدهاند

"از دید هرکس"

"از دید هرکس"

روزی مردی داخل چاهی افتاد و بسیار دردش آمد.

یک کشیش او را دید و گفت: حتما گناهی انجام داده ای.

یک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت.

یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد.

یک یوگیست به او گفت: این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند.

یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت.

یک پرستار کنار چاه ایستاد و با او گریه کرد.

یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند پیدا کند.

یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که: خواستن توانستن است.

یک فرد خوشبین به او گفت: ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی.

سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاه بیرون آورد.

"آرزوهاى بزرگ از زبان ویکتور هوگو"

"آرزوهاى بزرگ از زبان ویکتور هوگو"

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد، و پس از تنهاییت، نفرت از کسی نیابی .آرزومندم که این گونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،

بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان بد و ناپایدار، برخی نا دوست، و برخی دوستدار

که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است، برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی، نه کم و نه زیاد، درست به اندازه، تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد، که دست کم یکی از آن ها اعتراضش به حق باشد، تا که زیاده به خودت غرّه نشوی.

و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی نه خیلی غیرضروری، تا در لحظات سخت وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگهدارد.

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند چون این کارِ ساده ای است،

بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می کنند و با کاربردِ درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.

و امیدوارم اگر جوان که هستی خیلی به تعجیل، رسیده نشوی و اگر رسیده ای، به جوان نمایی اصرار نورزی

و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.

امیدوارم سگی را نوازش کنی به پرنده ای دانه بدهی، و به آواز یک سَهره گوش کنی وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد .چرا که به این طریق احساس زیبایی خواهی یافت، به رایگان.

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی هرچند خُرد بوده باشد و با روییدنش همراه شوی تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد

مرد کور

مرد کور

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: «من کور هستم لطفا کمک کنید.»

روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:

« امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!! »

وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید؛ خواهید دید بهترین ها ممکن خواهد شد؛ باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.

حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش، و روحتان مایه بگذارید؛ این رمز موفقیت است.... لبخند بزنید!

یکی از بستگان خدا

یکی از بستگان خدا

شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.

پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.

در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد...

-آهای، آقا پسر!

پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: شما خدا هستید؟

-نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!

-آهان، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!

کمک در زیر باران

کمک در زیر باران

یک شب، حدود ساعت ٥/١١ بعدازظهر، یک زن مسن سیاه پوست آمریکایى در کنار یک بزرگراه و در زیر باران شدیدى که می‌بارید ایستاده بود. ماشینش خراب شده بود و نیازمند استفاده از وسیله نقلیه دیگرى بود. او که کاملاً خیس شده بود دستش را جلوى ماشینى که از روبرو می‌آمد بلند کرد. راننده آن ماشین که یک جوان سفیدپوست بود براى کمک به او توقف کرد. البته باید توجه داشت که این ماجرا در دهه ١٩٦٠ و اوج تنش‌هاى میان سفیدپوستان و سیاه‌پوستان در آمریکا بود. مرد جوان آن زن سیاه‌پوست را به داخل ماشینش برد تا از زیر باران نجات یابد؛ بعد مسیرش را عوض کرد و به ایستگاه قطار رفت و از آنجا یک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود.

زن که ظاهراً خیلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را پرسید. چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست. با کمال تعجب دید که یک تلویزیون رنگى بزرگ برایش آورده‌اند. یادداشتى هم همراهش بود با این مضمون:

«از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کردید بسیار متشکرم. باران نه تنها لباس‌هایم، که روح و جانم را هم خیس کرده بود. تا آنکه شما مثل فرشته نجات سر رسیدید. به دلیل محبت شما، من توانستم در آخرین لحظه‌هاى زندگى همسرم و درست قبل از این که چشم از این جهان فرو بندد در کنارش باشم. به درگاه خداوند براى شما به خاطر کمک بی‌شائبه به دیگران دعا می‌کنم.»

ارادتمند؛ خانم ....

"رفاقت"

"رفاقت"

جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی، تمام دنیا رو گرفته بود. یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است، از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند. مافوق به سرباز گفت:

اگر بخواهی می توانی بروی، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه؟ دوستت احتمالا دیگه مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی!

حرف های مافوق، اثری نداشت، سرباز این طور تشخیص داد که باید به نجات دوستش برود .اون سرباز به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند .افسر مافوق به سراغ آن ها رفت، سربازی را که در باتلاق افتاده بود معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت: من به تو گفتم ممکنه که ارزشش را نداشته باشه، خوب ببین این دوستت مرده! خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی!

سرباز در جواب گفت: قربان البته که ارزشش را داشت .

افسر گفت: منظورت چیه که ارزشش را داشت!؟ می شه بگی؟

سرباز جواب داد: بله قربان، ارزشش را داشت، چون زمانی که به او رسیدم، هنوز زنده بود، نفس می کشید، اون حتی با من حرف زد! من از شنیدن چیزی که او بهم گفت الان احساس رضایت قلبی می کنم .اون گفت: جیم! من می دونستم که تو هر طور شده به کمک من می آیی !ازت متشکرم دوست همیشگی من

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

می دونی؟

میگن گوسفندا همشون آنفولانزای خوکی گرفتن تو رو خدا تو نگیری ها

من یکی رو تو حساب کردم. عید قربان مارو جلو در و همسایه ضایع نکن

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

به حرمت آفریده شدن اولین گوسفنده آسمانی که جان حضرت اسماعیل را نجات داد 7 مرتبه با صدای بلند بگو بع بع

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

همزمان با عید قربان دلت را قربانی محبت ،عشق ،صمیمیت و مهربانی من کن .

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

عید سعید قربان لغو شد !

 ( ستاد روحیه دهی به گوسفندان )

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

بهت تبریک میگم ، کاری که تو کردی واقعا شاهکار بود .خیلی حرفه ای هستی، هیچکی فکرشو نمیکرد بتونی دیروز از زیر تیغ فرار کنی تو باعث افتخار بقیه گوسفندایی!

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

عید قربان ، پر شکوهترین ایثار و زیباترین جلوه ی تعبد در برابر خالق یکتا بر شما مبارک

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

همیشه آرزو داشتم جگرتو بخورم و الان خیلی خوشحالم. چون فردا دیگه به آرزوم میرسم.

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

این دو سه روز رو رژیم بگیر تا لاغر شی که انتخابت نکنن! اینو به بقیه گله هم بگو.

عید قربان پیشاپیش مبارک

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

عید قربان نزدیکه، این جماعت براشون گاو و گوسفند فرقی نمی کنه… نگرانتم!

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

از امروز ۳ روز بیشتر زنده نیستی… از فرصتی که داری لذت ببر گوسفند عزیز!

پیشاپیش فرا رسیدن عید قربان رو بهت تسلیت می گم!

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

این روزا خیلی مواظب خودت باش… جونت در خطره… ممکنه سرتو ببرن…

این اس ام اس رو برای گوسفند های دیگه هم بفرست.

پیشاپیش عید قربان مبارک

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

عید قربان نزدیک است تا می تونی علف بخور قیمتت بره بالا

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

عید قربون پارسال که در رفتی امسال چیکار می خوای بکنی؟

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

تا حالا فکرکردی اگرخدابه حضرت ابراهیم امرمی کرد به جای پسرش زنشو قربانی کنه این مراسم هرسال باچه شکوهی تکرار می شد؟

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

از امروز ، ۲ روز دیگه بیشتر زنده نیستی ، از فرصتی که داری لذت ببر گوسفند جون ، پیشاپیش فرا رسیدن عید قربان رو بهت تسلیت می گم .

* * * * * * * * اس ام اس عید قربان* * * * * * * *

نام نویسی جهت اعزام فوری به حج تمتع امسال شروع شده است جهت اقدام به دفتر تهیه و توزیع چهار پایان جهت ذبح در عید قربان اقدام فرمائید !!!

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

این یک هفته رژیم بگیر تا لاغر شی که انتخابت نکنن! اینو به بقیه گله هم بگو.

عید قربان پیشاپیش مبارک

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

عید قربان نزدیکه، این جماعت براشون گاو و گوسفند فرقی نمی کنه… نگرانتم!

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

از امروز ۷ روز بیشتر زنده نیستی… از فرصتی که داری لذت ببر گوسفند عزیز!

پیشاپیش فرا رسیدن عید قربان رو بهت تسلیت می گم!

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

این روزا خیلی مواظب خودت باش… جونت در خطره… ممکنه سرتو ببرن…

این اس ام اس رو برای گوسفند های دیگه هم بفرست.

پیشاپیش عید قربان مبارک

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

عید قربان نزدیک است تا می تونی علف بخور قیمتت بره بالا

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

عید قربون پارسال که در رفتی امسال چیکار می خوای بکنی؟

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

تا حالا فکرکردی اگرخدابه حضرت ابراهیم امرمی کرد به جای پسرش زنشو قربانی کنه این مراسم هرسال باچه شکوهی تکرار می شد؟

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

و آنگاه که ابراهیم با غالب آمدن بر وسوسه های شیطانی، کارد را بر گلوی اسماعیل نهاد تا او را قربانی کند…

ندا آمد: ابراهیم! جوگیر نشو! تو در مقابل دوربین مخفی قرار گرفتی!

عیدتان مبارک!

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

عید اضحی رسم و آئین خلیل آزرست

بعد آن ،عید غدیر، روز ولای حیدر است

عید قربان و پیشاپیش عید سعید غدیر مبارک . . .

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

نام نویسی جهت اعزام فوری به حج تمتع امسال شروع شده است

جهت اقدام به دفتر تهیه و توزیع چهار پایان جهت ذبح در عید قربان اقدام فرمائید !!!

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

به حرمت آفریده شدن اولین گوسفنده آسمانی که جان حضرت اسماعیل را نجات داد

۷ مرتبه با صدای بلند بگو بع بع !!!

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

همزمان با عید قربان

دلت را قربانی محبت ،عشق ،صمیمیت و مهربانی من کن !!!

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

سلام خوبی؟

الان کجایی؟

راستی بهت تبریک میگم

واقعا باید خوشحال باشی نه؟

کاری که تو کردی واقعا شاهکار بود خیلی خیلی حرفه ای هستی

هیچکی فکرشم نمیکرد بتونی دیروز از زیر تیغ فرار کنی

تو باعث افتخار بقیه گوسفندایی

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

عیدقربان، جشن رهایی ازاسارت نفس وشکوفایی ایمان ویقین ،عیدسرسپردگی وبندگی ،

عیدنزدیک شدن دلها به قرب الهی برهمه مسلمانان مبارک باد

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

اگر زنده ای sms بده (طرح آمار گیری از بازماندگان عید قربان).

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

روز اوج بندگی و تجلی ایثار ابراهیمی مبارک.

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

عید سعید «قربان»، جشن «تقرب» عاشقان حق مبارک!!! .

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

عید سعید قربان لغو شد ! ( ستاد روحیه دهی به گوسفندان ).

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

میدونم بیداری داری ستاره ها رو می شماری ولی یکیش کمه چون داره sms میده ، منم خوابم نمی بره دارم برای فردا گوسفند ها رو می شمارم ولی یکیش کمه چون داره sms می خونه.

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

تو را اینجاست اسماعیل در جان

که خواهد کردش ابراهیم قربان

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

همچو ابراهیم دیدم شکل قربانی به خواب

«شکر لله» بی عوض مقبول شد قربان من

———- | اس ام اس عید قربان  | ———-

همیشه آرزو داشتم جگرتو بخورم و الان خیلی خوشحالم. چون فردا دیگه به آرزوم میرسم

"داستان تاریخى اعدام بابک خرمدین"

"داستان تاریخى اعدام بابک خرمدین"

روز قبل از اعدام، خلیفه با بزرگان دربارش مشورت کرد که چگونه بابک را در شهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند وی را ببینند. بنا بر نظر یکی از درباریان قرار برآن شد که وی را سوار بر پیلی کرده در شهر بگردانند. پیل را با حنا رنگ کردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابک را در رختی زنانه و بسیار زننده و تحقیرکننده برآن نشاندند و در شهر به گردش درآوردند. پس از آن مراسم اعدام بابک با سروصدای بسیار زیاد با حضور شخص خلیفه بر فراز سکوی مخصوصی که برای این کار در بیرون شهر تهیه شده بود، برگزار شد. برای آنکه همه‌ی مردم بشنوند که اکنون دژخیم به بابک نزدیک می شود و دقایقی دیگر بابک اعدام خواهد شد، چندین جارچی در اطراف و اکناف با صدای بلند بانگ میزدند نَوَد نَوَد این اسمِ دژخیم بود و همه او را می شناختند. ابن الجوزی می نویسد که وقتی بابک را برای اعدام بردند خلیفه در کنارش نشست و به او گفت: تو که این همه استواری نشان می دادی اکنون خواهیم دید که طاقتت در برابر مرگ چند است! بابک گفت: خواهید دید. چون  یک دست بابک را به شمشیر زدند،  بابک با خونی که از بازویش فوران می کرد صورتش را رنگین کرد. خلیفه از او پرسید: چرا چنین کردی؟ بابک گفت: وقتی دست هایم را قطع کنند خون های بدنم خارج می شود و چهره‌ام زرد می شود، و تو خواهی پنداشت که رنگ رویم از ترسِ مرگ زرد شده است. چهره‌ام را خونین کردم تا زردیش دیده نشود. به این ترتیب دست ها و پاهای بابک را بریدند. چون بابک بر زمین  درغلتید، خلیفه دستور داد شکمش را بدرد. پس از ساعاتی که این حالت بر بابک گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا کند. پس از آن چوبه‌ی داری در میدان شهر سامرا افراشتند و لاشه‌ی بابک را بردار زدند و سرش را خلیفه به خراسان فرستاد.

آخرین گفتار بابک ( به نوشته کتاب حماسه بابک اثر نادعلی همدانی )

چنین بوده است:

تو ای معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود.

تو اکنون که مرا تکه تکه می کنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت! این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد. من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز می کند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند مازیار هنوز مبارزه می کند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند.

اما تو ای افشین... در انتظار

و بدین سان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود: "پاینده ایران"

روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه  کردن بدنش در تاریخ 2  صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است اعدام بابک چنان واقعه‌ی مهمی تلقی شد که محل اعدامش تا چند قرن دیگر بنام  خشبه‌ی بابک  یعنی چوبه‌ی دار بابک در شهرِ سامرا که در زمان اعدام بابک پایتخت دولت عباسی بود شهرت همگانی داشت و یکی از نقاط مهم و دیدنی شهر تلقی می شد.

برادر بابک یعنی آذین را نیز خلیفه به بغداد فرستاد و به نایبش در بغداد دستور نوشت که او را مثل بابک اعدام کند. طبری می نویسد که وقتی دژخیمْ دست ها و پاهای برادر بابک را می‌بُرید، او نه واکنشی از خودش بروز می داد و نه فریادی برمی‌آورد. جسد این مرد را نیز در بغداد بر دار کردند. (تاریخ ایران - دکتر خنجی)

معتصم  خلیفه عباسی، چنانکه نظام الملک در سیاست نامه خود می نویسد به شکرانه آنکه سه سردار مبارز ایرانی، بابک، مازیار و افشین رو که هر سه آن ها به حیله اسیر شده بودند به دار آویخته بود، مجلس ضیافتی ترتیب داده بود که در طول آن 3 بار پیاپی مجلس را ترک گفت و هربار ساعتی بعد برمی گشت. در بار سوم در پاسخ حاضران که جویای علت این غیبت ها شده بودند فاش کرد که در هر بار به یکی از دختران پدر کشته این سه سردار تجاوز کرده است و حاضران با او از این بابت به نماز ایستادند و خداوند را شکر گفتند. (تولدی دیگر - شجاع الدین شفا).

زن نظافتچى

زن نظافتچى

من دانشجوى سال دوم بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است. سؤال این بود: «نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چیست؟»

من آن زن نظافتچى را بارها دیده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا باید می‌دانستم؟

من برگه امتحانى را تحویل دادم و سؤال آخر را بی‌جواب گذاشتم. درست قبل از آن که از کلاس خارج شوم دانشجویى از استاد سؤال کرد آیا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب می‌شود؟

استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسیارى ملاقات خواهید کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شایسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند، حتى اگر تنها کارى که می‌کنید لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد.

من این درس را هیچگاه فراموش نکرده‌ام.

اشتباه فرشتگان

اشتباه فرشتگان

درویشی به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده می شود.  پس از اندک زمانی دادِ شیطان در می آید و رو به فرشتگان می کند و می گوید: جاسوس می فرستید به جهنم؟!

-از روزی که این آدم به جهنم آمده، مدام در جهنم در گفتگو و بحث است و جهنمیان را هدایت می کند و عرصه را به من تنگ کرده است.

سخن درویش این چنین بود:

با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف به جهنم افتادی، شیطان تو را به بهشت باز گرداند.