آیا زبان عشق خود را می دانید ؟
"داشتن عشقی عمیق به شما نیرو می دهد و اگر کسی عمیقا" عاشق شما باشد، به شما شوق زندگی می بخشد" .(lao Tzu)
هفته های پایانی سال ، هر چه به آخر سال نزدیک تر میشویم ، شوق و اشتیاق ما بیشتر می شود. چه احساسی دارید ؟ آیا نگران چیزی هستید ؟ آیا برای کسب موفقتهایتان شادکام هستید و یا درمقابل برای شکستهایتان غمگین؟ شاید هم هر دو !
عواطف و احساسات شما همیشه بیشتر درگیر کسانی بوده است که به آنها عشق می ورزیم ، همسر ، دوست و...در لحظات پایانی سال حالت نورانی معنوی داریم. این حس باعث می شود تا خالصانه دعا کنیم که تمامی ضربه ها و شکستهایی را که داشتیم از ذهن ما پاک شود ، قوت قلب می گیریم و در نهایت حسی آرام و بی دغدغه لذتی عمیق را برای ما به ارمغان می آورد.
با کلام و بخشش می توان عشق ها را بیدار کرد و به یاد داشته باشیدکه تنها هدیه های مادی نیست که می تواند عشق را ماندگار کند.
"بالاترین لذت آن است که بپذیریم عاشق هستیم". ( victor hugo)
داستانی کوتاه
جوانی بود که می خواست عشق خود را به همسرش نشان دهد . در عمیق ترین دریاها شنا کرد . به بلندترین کوهها صعود کرد و سعی کرد حتی به ستاره ها نیز برسد ! حدس بزنید چه اتفاقی افتاد ؟ بله ، همسرش او را ترک کرد چرا که هیچ وقت شوهرش خانه نبود !!
دکتر Gary Chapman کتابی به نام " پنج زبان عشق " نوشته است . اگر احساس عدم دوست داشتن از طرق مقابل دارید ( همسر ، نزدیک ترین دوست ....) می توانید با مطالعه این پنج زبان عشق ، دریابید که زبان عشق شما کدام است ؟ نشانه هایی را که عشق دیگران را به شما نمایان می کند ، بشناسید ؟ و اینکه چطور می توانید عشق خود را به دیگران ابراز کنید ؟
پنج زبان عشق :
1- کلام تأیید آمیز :
در این حالت است که شما نیاز شنیدن تعریف و تمجید از زبان معشوقه تان دارید تا احساس کنید او نیز شما را دوست دارد. جملات ساده و بی آلایشی چون : "واقعا" این تو هستی که به این درجه نائل شده ای ؟" یا ، "چقدر در این لباس می درخشی و گویی که این لباس فقط برازنده تو است ؟" و یا "تو بهترین پدر برای فرزندانمان هستی"
2- اوقات گذراندن با یکدیگر :
اگر ارزش نهادن به اوقاتی که با یکدیگر هستید زبان عشق شماست ، به چگونگی گذران این لحظات دقت کنید . برای اینکه اوقات خوش را داشته باشید زمان بگذارید و در حین صحبتهای خود با او مطمئن باشید که صداهای مزاحمی مثل تلفن ، تلویزیون ، و ... حذف شود.
3- دریافت هدایا :
هدیه همیشه قابل لمس و به چشم می آید و زبانی برای اظهار عشق و وفاداری است . شاید زبان عشق شما دریافت هدایا و لمس کردن آنها است . حتی اگر خیلی بزرگ و گران نباشد. یک شاخه رز زیبا ، سوغاتی ، دعوت به یک رستوران و...
4- خدمت کردن به یکدیگر :
دقت کنید که چه خدمتی باعث لذت طرف مقابلتان می شود ، کارهایی مثل ، تمیز کردن پارکینگ ، به گردش بردن بچه ها در روز شنبه ، تمیز کردن آشپزخانه ، حمام ، بله باید بدانید که در برخی افراد حتی ، انجام این کارهای نه چندان سخت می تواند نشانه ی عشق باشد.
5- تماس فیزیکی
صمیمیت در حس معاشقه ( در آغوش کشیدن ، بوسیدن ، نوازش کردن و ...) میتواند تنها زبان عشق یک نفر در ازدواج باشد .
"عشق میوه ی همه فصل است و می توان همیشه آن را در دست داشت " (مادرترازا)
برای شناسایی بهتر زبان عشق خود این سوالات را در ذهن خود مرور کنید :
1- من چطور عشقم را به دیگران ابراز می کنم ؟ ( برای مثال : من عشقم را با جملاتی تسلی بخش به معشوقه خود ، به خصوص در زمان گرفتاری ، ابراز می کنم )
2- انتظارات خود من در عشق چیست ؟ ( برای مثال : اگر معشوقه ام از من تعریف و تمجید کند ، می فهمم که مرا دوست دارد )
3- از چه چیزهایی واقعا" دلگیر می شوم ؟ ( برای مثال : از اینکه نفر مقابلتان افتخار و غرور شما را در کسب مقامی نادیده بگیرد دلگیر می شوید. )
اگر هر دو طرف زبان عشق خود را یافتید ، باید با هم در میان بگذارید و نیاز خود را مطرح کنید تا هر دو از لحظات زیبا و لذت بخش بهره ببرید .
انعطاف پذیر باشید . هر دو طرف باید تغییراتی هرچند کوچک را در رفتار و فکرشان بپذیرند ، چرا که ممکن است گامی بزرگ بسوی خوشبختی شما باشد.
با بررسی مباحث فوق ، شاید به راههای دست یابید تا عشق خود را پربار تر و عمیق تر احساس کنید .
"عشق کلید گشایش قفل هر مشکلی است " ( Fikayo Ositelu)
هم اکنون می دانید چطور از عشق خود لذت می برید ؟ چه چیزی عشق شما را عمیق تر می کند ؟
افسانه یک عشق
قصه ای که می خوام براتون تعریف کنم بر می گرده به سالها پیش.پس برای سفر در زمان آماده بشیید.سوار ماشین زمان بشید.کمربندها رو ببندید.ااا یواش بابا گفتم کمربند و ببند نگفتم بکنش تو چشت که!خوب حالا چشماتون و ببنید.آماده اید؟؟؟ حالا شما دارین بر می گردین عقب.هی می رین عقب!عقب و عقب تر....خوب همینجا خوبه!stop!! ,چشماتون و باز کنید!وای سر تو بدزد الان که یه نیزهء فولادی بخوره تو سرت.یادم رفت بگم زره بپوشید ولی اشکال نداره !طوری نیست که فقط چند تا نیزه و ارابه و منجنیق اینجاست!الان برگشتیم به زمان جنگ بین یونان و روم باستان!به زمان قهرمان افسانه ای به نام آشیل.این آشیل قصه ء ما مرد جوان و خوشگلی بود و اصرار داشت که همه بهش بگن تو ترسناکی!در صورتی که خیلی هم مهربون بود! بازار جنگ بازی و آدم کشی داغ داغ بود و چون اون موقع نیروگاه اتمی وجود نداشت,که بمب اتم بسازن و بریزن رو سر و صورت هم دیگه, واسه همین مثل دیوانه ای که از قفس پرید!به طرف هم می دویدن و با چوب و چماق و شمشیر تو سر و کلهء هم می کوبیدن و به جای جوی آب ,جوی خون بود که درختا رو آبیاری می کرد!آشیل قصه ء ما مثل شیر که هر روز صبح وسط میزه صبحانه اس!داشت وسط میدون کرکری می خوند و می گفت که چقدر ترسناکه!در همین گیرو دار بود که یه چیزی از تو آسمون اومد و اومد و اومد,چرخید و چرخید و چرخید و مستقیم افتاد رو پاشنهء پای آشیل(لازم بگم که اون زمان هنوز کفشهای چرمی و آدیداس و پوتین سربازی ,که کل پا رو پوشش میده ساخته نشده بود و کفش به معنای امروزی وجود نداشت!)و آشیل رویین تن و افسانه ای و ترسناک ما ,وسط میدون جنگ ولو شد روی زمین و از درد به خودش می پیچید.آشیل روی زمین غلط می زد و نعره می کشید و یونانیها که فکر می کردن این یک استراتژیه جدید جنگیه!!همه از میدان نبرد فرار کردن و به اصطلاح عقب نشینی فرمودند!ورومیها خوشحال از این پیروزی همه رو سر آشیل خراب شدن و فریاد ای ولا ای ولا ای ولا سر دادن!(یه چیزی تو مایه های تکبیر خودمونه!! )شب هنگام ,آشیل پنهانی به میدان جنگ برگشت تا ببینه اون چی بود که ازآسمون اومد و این خوشبختی و نصیبش کرد!و می دونید چی پیدا کرد؟یه لنگه کفش بلوریه ظریف و خوشگل!کفش و برداشت و برد گذاشت زیر بالشش,تا خواب اون روز و ببینه!!فردای اون روز آشیل یه فکری به سرش زد.با خودش گفت:این کفش حتما مال دختر پادشاه یونانه!اگه این کفش و ببرم قصر پادشاه و بهش بگم من کفش دخترش و از پاش درآوردم ,پادشاه یونان نمی تونه این بی آبرویی و تحمل کنه وسر به کوه و بیابون می زاره!آخه یونانیها آخر غیرت و تعصب بودن (یه چیزی مثل مردای ایرونی البته فقط مثل !!!مردای ایرونی که لنگه ندارن )و حتی نمی زاشتن زنهاشون لباسهاشون و روی بند رخت,خارج از خونه پهن کنن,مبادا نا محرم لباس زن هاشون و ببینه وسایز اونا رو حدس بزنه!و وقتی پادشاه یونان خودش و گم و گور می کرد ,وضعیت سربازها کشمشی می شد و آشیل می تونست به راحتی یو نان و تصرف کنه.خوب آشیل و تا همینجا داشته باشین تا یه حالی هم از صاحب لنگه کفش بپرسیم!!!
در همون زمونا,دختری به زیبایی یک شکوفه ءگلابی!در شهری دور افتاده زندگی می کرد به اسم سیندرلا.سیندرلا رو هیچ کس دوست نداشت چون فقیر بود و بی کس.(می بینین ,حتی در زمان باستان هم پول حرف اول و میزده!)تا این که یه شب ,وقتی سیندرلا داشت واسه خوابش یه رختخواب از کاه درست می کرد,ستارهء دنباله دار ود ید و آرزو کرد که چند دست لباس قشنگ و تمیز داشته باشه تا پسرا بهش توجه کنن و عاشقش بشن!آخه داشت از وقت ازدواجش می گذشت دیگه واگه ازدواج نمی کرد,باید یه خمرهء بزرگ برای ترشی انداختن,می خریدو اون هیچ پولی برای خریدن خمره نداشت!همین که آرزو کرد ,یه چیزی مثل شهاب سنگ,از آسمون افتاد پایین!سیندرلا خیلی ترسیده بود و مثل آدمهای شجاع!!که اصلا نترسیدن!! ,فریاد می کشید.که یه دفه یه صدایی گفت:لطفا خفه شو عزیزم!من یه فرشته ام که اومده آرزوت و برآورده کنه!حالا اگه نارحتی ,چی!!برگردم!سیندرلا آروم چشماش و باز کردو فرشته براش توضیح داد که چی کار باید بکننه تا مرد رویاهاش و پیدا کنه!فرشته گفت که سیندرلا باید یه لنگه از این کفش بلوری رو که براش اوورده پرتاپ کنه, اولین کسی که کفش بخوره تو سرش!یه سیندرلای بلورین جایزه می گیره!نه ببخشید اون مرد شوهر آینده اونه!و عقش!(یه چیزی تو مایه های عشق امروزی!!) سیندرلا رو به سوی اون مرد راهنمایی می کنه!حال بر می گردیم پیش آشیل!
آشیل با اسب سفیدش,به سرعت به سوی قصر پادشاه یونان می رفت تا نقشه اش رو عملی کنه!وقتی به قصر رسید,سراغ پادشاه و گرفت و با کلی عفه و ادا بازی!وارد قصر شد وشروع کرد در مورد دختر پادشاه بد گویی کردن!ولی دید همه دارن با صدای بلند بهش می خندن!می دونید چرا؟؟؟آخه پادشاه یونان اصلا دختر نداشت!!!!!و آشیل اصلا به این موضوع فکر نکرده بود!و چون آبروش به طور کلی رفته بود ,به بیابون پناه برد و شاعر شد!بودن یا نبودن زندگی این است!!(این شعر و بعدن شکسپیر روی سنگهای بیابون پیدا کرد و به اسم خودش تمومش کرد!)تا اینکه یک روز ,وقتی داشت با شنها واسه خودش قلعه درست می کرد صدای گریه ء زنی رو شنید که می گفت:آخه کفش من کجایی؟چرا پیش من نمی آیی؟؟؟ آشیل به دختر نزدیک شد!کفش و از کیسش بیرون کشید و به پای اون امتحانش کرد!!وای کفش به پاش می خورد!!!!دیگه سیندرلا مرد رو یا هاش و پیدا کرده بود!!اونها تصمیم گرفتن یک باغ گلابی بسازن ,که گلابی بده اندازهء کدو حلوایی!و این گونه بود که آشیل ازدواج کردو سیندرلا هم از خریدن خمره معاف گردید...
نامه بسیار زیبای نادر ابراهیمی به همسرش
این مطلب را که بخشی از یکی از نامههای نادر ابراهیمی به همسرش است دوستی که به ما لطف زیادی دارد برایمان فرستاده و توصیه کرده که همه زوجها این نامه را چندین بار و نه بهتنهایی که با هم و در کنار یکدیگر بخوانند. برای دوست عزیزمان آرزوی خوشبختی و همراهی همیشگی میکنیم و این نامه را به همه زوجهای ایرانی تقدیم میکنیم.
نادر ابراهیمی(?? فروردین ???? در تهران - ?? خرداد ???? ، تهران )، داستاننویس معاصر ایرانی است
او علاوه بر نوشتن رمان و داستان کوتاه، در زمینههای فیلمسازی، ترانهسرایی، ترجمه، و روزنامهنگاری نیز فعالیت کردهاست.
همسفر!
در این راه طولانی که ما بیخبریم
و چون باد میگذرد
بگذار خرده اختلافهایمان با هم باقی بماند
خواهش میکنم! مخواه که یکی شویم، مطلقا
مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد
مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم
یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را
و یک شیوه نگاه کردن را
مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقهمان یکی و رویاهامان یکی.
همسفر بودن و همهدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست.
و شبیه شدن دال بر کمال نیست، بلکه دلیل توقف است
عزیز من!
دو نفر که عاشقاند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند.
اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق و یکی کافی است.
عشق، از خودخواهیها و خودپرستیها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست .
من از عشق زمینی حرف میزنم که ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.
عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد .
بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم.
بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید .
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چیز که مورد اختلاف ماست، بحث کنیم ،اما نخواهیم که بحث، ما را به نقطه مطلقا واحدی برساند.
بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل .
اینجا سخن از رابطه عارف با خدای عارف در میان نیست .
سخن از ذره ذره واقعیتها و حقیقتهای عینی و جاری زندگی است.
بیا بحث کنیم.
بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم.
بیا کلنجار برویم .
اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم.
بیا حتی اختلافهای اساسی و اصولی زندگیمان را، در بسیاری زمینهها، تا آنجا که حس میکنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی میبخشد نه پژمردگی و افسردگی و مرگ، حفظ کنیم.
من و تو حق داریم در برابر هم قدعلم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم.
بیآنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم .
عزیز من! بیا متفاوت باشیم.
عشق و را آفرینش
طی سالها زندگی بر روی کره خاکی و مابین مخلوقات مختلف ، شاید به این نتیجه رسیده باشیم که ؛
عشق خالص و یا علاقه شدید قلبی خاص آدمهاست و تازه اونهم کسانیکه با ابراز عواطف و احساساتشون
تونستن این گوهر رو در خودشون بارور کنن. اما عجایب دنیا درست جاهائی برای ما عجیب میشن که تصورشون روهم نمیکنیم ، وگرنه وجود دارن و ما از وجودشون بیخبریم !
درست مانند حکایت فوق العاده زیبا و حیرت آور عشقی که بین یک انسان و یکی از خشن ترین و مخوف ترین جانداران کره زمین رقم خورده و درکمال تعجب باید بهتون بگم : آره ، این عشق وجود داره!
نشستن در یک قایق 3.8 متری و تماشای یک سفیدی بزرگ 4 متری که بهت نزدیک میشه واقعاً هیجان آوره!
"آرنولد پوینتر" ماهیگیر حرفه ای از جنوب استرالیا ، یک کوسه سفید بزرگ رو که در تور ماهیگیریش
گیر کرده بود از مرگ حتمی نجات داد. حالا اون یه مشکلی داره :
میگه که : " 2 ساله که اون من رو تنها نمیذاره. هرجا میرم دنبالم میاد و حضورش تمام ماهیها
رو می ترسونه. نمی دونم چیکار باید بکنم."
خیلی سخته که از دست یک کوسه 17 فوتی خلاص بشی وقتی که کوسه های سفید
تحت حمایت کنسرواسیون حیوانات وحشی قرار دارن ، اما یک علاقه دوطرفه بین
"آرنولد" و "سیندی" ایجاد شده. آرنولد میگه : "هروقت قایق رو نگه میدارم اون میاد به طرفم
، اون به پشتش می چرخه و میذاره شکم و گردنش رو نوازش کنم، خرخر میکنه، چشماش
و می گردونه و باله هاش رو بالا و پایین میکنه و با خوشحالی به آب ضربه میزنه..."
تفاوت انسان و سگ : اگر به سگ لقمه ای بدهیم تا آخر عمر به ما حمله نمی کند و از ما مواظبت می کند .
دوستای خوبم گاهی وقتها می توانیم حتی از حیوانات هم درس بگیریم .
. Majid Hesaraki
وقتی در عشق فریب می خوریم!!!
میگفتند 2 ترم بیشتر تا گرفتن مدرک فوق لیسانسش نمانده و در یکی از سازمانهای دولتی پست مهمیدارد. همه اعضای خانوادهاش در آمریکا اقامت دارند و او به تنهایی در خانه شخصی چندصدمتری بالای شهر تهران زندگی میکند.
آن موقع من تازه سال دوم دانشگاه بودم. همه بچههای دانشگاه از او خوششان میآمد. خیلی شیکپوش بود و خودروی گرانقیمتی سوار میشد. برخوردها و رفتارهایش با دیگران همگی نشان میداد از خانواده صاحب نامی است.
وقتی از من خواستگاری کرد، از خوشحالی روی زمین بند نمیشدم، شانس در خانهام را زده بود. بسرعت عقد کردیم. روزهای خوشی داشتیم تا اینکه آن روز کذایی زنگ تلفن به صدا درآمد.
الو بفرمایید... چی؟.... اشتباه میکنی... نهاینطور نیست... این دروغه!
وقتی چشمهایم را باز کردم، مادر و بقیه دور و برم بودند. یکی آب قند درست میکرد و دیگری با دست نمناک به صورتم آب میپاشید.
حالم که جا آمد، پرس و جوها شروع شد: «کی بود پشت تلفن؟ چی میگفت؟»
اما من که هنوز شوکه بودم، جوابی برایشان نداشتم. چطور میتوانستم بگویم همسر آیندهام دروغگوی ماهری است که من و خانوادهام را با زیرکی فریب داده. او نه تنها مجرد نبوده بلکه در یکی از شهرستانهای دورافتاده همسر و فرزند هم دارد.
حالا دیگر چارهای ندارم جز اینکه از آن مرد دروغگو به جرم فریب در ازدواج به دادگاه شکایت کنم تا شاید این طور بتوانم گوشهای از حقوق از دست رفتهام را باز پس بگیرم، اما با آبروی رفته و احساسات به بازی گرفته شدهام، چه کنم؟
ترفندهای مختلف
اغفال دختران با ترفندهای عاطفی و ظاهر شدن در نقش خواستگاران دلباخته و معصوم یکی از شگردهای تبهکارانی است که سوءاستفادههای مالی و جنسی را در سر میپرورانند و برای رسیدن به این اهداف خود، کاملا برنامهریزی داشته و طعمههای مورد نظر را هم بر همین اساس انتخاب میکنند.
برخی دختران جوان نیز بسادگی در دامهای عاشقانه گرفتار میشوند و با اسیر شدن در تور احساسات، منطق خود را کنار میگذارند و به خواستهای غیرمنطقی طرف مقابل تن میدهند.
سودجویان برای پیشبرد نقشههای خود سراغ دخترانی میروند که اطمینان دارند فریب دادنشان آسان است.
اگر نگاهی به صفحات حوادث روزنامهها بیندازید، در میان این خواستگارهای قلابی فریبکار همه نوع جرمی دیده میشود؛ از آزار و اذیت جنسی و تهیه فیلمهای سیاه تا کلاهبرداریهای میلیونی از دختر جوان و خانوادهاش.
اگر چه هر کدام از خواستگاران فریبکار شگرد خاصی برای اغفال طعمههای خود دارند و همین مساله هم موجب شده دست این تبهکاران دیرتر رو شود، اما بررسی پروندههای متعدد در این زمینه نشان میدهد سناریوی آنها تقریبا تهمایهای شبیه به هم دارد؛ شیوهای ناجوانمردانه برای فریب دادن یک دختر و خانوادهاش.
زودباورها؛ طعمه چرب فریبکاران
خواستگاران فریبکار اغلب آدم حسابی هستند. خودشان را این طور معرفی میکنند؛ کارخانهدار، پسر سفیر فلان کشور در ایران، مدیرعامل یک شرکت بزرگ تجاری، دکتر، مهندس، تاجر و...
اما نکته جالبتر اینکه برخی از آنها پایشان را فراتر از این میگذارند و وانمود میکنند مامور ویژه اطلاعات، پلیس مخفی و... بوده و اغلب ناهار و شام را با اشخاص با نفوذ و سرشناس میخورند.
البته دلیل این دروغ هم خیلی واضح است؛ اینکه دختر فریب خورده و خانوادهاش جرات شکایت نداشته باشند. تازه اگر خانواده دختر در جریان موضوع نباشد، شرایط به مراتب بدتر از این خواهد بود.
دختر جوان پس از اینکه متوجه میشود از طرف خواستگارش اغفال شده به جای شکایت کردن، خودش را در خانه حبس میکند و زانوی غم بغل میگیرد و در تنهایی و خلوتش قلبی که یک نیزه در آن فرورفته را نقاشی میکند!
این بازیگران حرفهای
خواستگاران قلابی، بازیگرهای حرفهای هم هستند. 90درصد آنها در اولین برخورد، نقش بچهمایهداری را بازی میکنند که کارخانه و تاجر هستند یا پزشک فوق تخصص، پروفسور، استاد یک دانشگاهمعتبر خارجی و... که چون کارشان خیلی حساس و مهم است، دائم یک پایشان ایران است و یک پایشان اروپا و آمریکا.
آنها رد پا نمیگذارند
فریب در ازدواج یا تدلیس، از سوی یکی از همسران صورت میگیرد و موجب میشود عیبی پوشانده و مخفی شود یا وجود صفتی را که مورد نظر طرف مقابل بوده در خود وانمود کند؛ خواه این مانورها به صورت عمل باشد، خواه به صورت نوشته یا لفظ.
البته شکایتی هم که در محاکم از افراد فریبکار میشود، بیشتر شکایت کیفری است که مجازاتی را برای طرف مقابل به همراه دارد اما ممکن است به نتیجه دلخواه نرسد. البته افراد فریبکار نیز در دادگاه منکر همه چیز میشوند و عنوان میکنند طرف مقابل از این مساله اطلاع داشته یا اینکه این کار را از روی عشق و علاقه کردهاند.
از آنجا که در جرایم کیفری اقرار فرد به جرم مرتکب شده مهمترین عامل در اثبات جرم محسوب میشود، ممکن است اثبات چنین جرمی نیز سخت و تا حدودی ناممکن باشد. باز هم بر این نکته تاکید میکنیم که از نظر قانون، طلاق و فسخ ازدواج مساله سادهای نیست که بسادگی رخ دهد و قانون هم در اغلب موارد تلاش میکند آن را به تاخیر بیندازد.
اثبات مسائل در محضر قانون کار سختی است و شما باید مسیری طولانی را برای رسیدن به حق و حقوق خود طی کنید، ضمن آنکه فرد فریبکار معمولا از خودش رد پایی باقی نمیگذارد که شما کشف کنید. بالاخره اگر قرار بود ردی از خود برجای بگذارد که فریبکار نمیشد!
ترس از آبروریزی، دلیل شکایت نکردن
یک آسیبشناس اجتماعی بارزترین نمود فریب را در آغاز آشنایی و همچنین در ادامه این رابطه دانسته و معتقد است: دروغ گفتن در مورد سن، شغل، میزان تحصیلات و حتی ازدواج و طلاق قبلی از سوی زن یا مرد به قصد عوض کردن واقعیت به کار میرود، اما در نهایت حقیقت دیر یا زود آشکار میشود که متاسفانه در موارد بسیاری زیانهای جبران ناپذیری در پی دارد.
ابهری معتقد است: برخی پنهانکاریها در خصوص مشکلاتی همچون ناهنجاریهای رفتاری، مخفی کردن بیماری و یا بعضی کاستیهای جسمی و روحی در زندگی آینده میتواند آثار غیر قابل انکاری بر سلامت روابط داشته باشد. به طور نمونه برخی بیماریها مانند صرع یا ناراحتیهای ژنتیک در صورتی که از طرف مقابل مخفی نگه داشته شود، بتدریج با آشکار شدن نشانههای آن اثرات منفی خود را در رابطه زوجین میگذارد که در نهایت یکی از طرفین با طرح مساله فریب داده شدن دچار احساس سرخوردگی شده ترجیح میدهد به این رابطه پر فریب پایان دهد که البته این تصمیم نیز با مشکلات بسیاری همراه است.
به دلیل برخی نقایص حقوقی و قانونی وترس از آبروریزی به طور معمول اغلب دختران فریب خورده از اعلام شکایت علیه خواستگاران قلابی امتناع میکنند، به همین سبب هم زمینه برای شیادان به منظور ادامه فعالیتهای مجرمانهشان فراهم میشود. از سوی دیگر بررسیها بیانگر این است که این قبیل دختران بهخاطر وجود محرومیت و محدودیتهای خانوادگی قادر نیستند تمام مسائل را با خانوادههایشان در میان بگذارند که همین امر صدمات روحی جبرانناپذیری را به آنها تحمیل میکند.
منبع : جام جم آنلاین
"کمک معشوق"
شیر نری دلباخته ی آهوی ماده شد.
شیر نگران معشوق بود و می ترسید بوسیله ی حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود.
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست، شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد.
نتیجه اخلاقی: هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید و در دنیا رو سه چیز حساب نکنید اولی خوشگلی تون دومی معشوقتون و سومی را یادم رفت. اها اینکه تو یاد کسی بمونید وقتی لازمه
میترسم...
میترسم بمیرم و نتوانم تو را در آغوش بگیرم!
نگذار که با حسرت یک لحظه گرفتن دستهایت بمیرم!
میترسم بمیرم و نتوانم به تو ثابت کنم که عاشقت هستم ،
میترسم روزی بیایی و بگویی که من لایقت نیستم!
مرا در حسرت عشقت نگذار ، بگذار تا زنده ام تو را حس کنم ،
تو را در آغوش بگیرم و نوازش کنم!
میترسم بمیرم و نتوانم لبهایت را ببوسم ،
نمیخواهم در حسرت طعم شیرین لبهایت بسوزم!
دنیا بی وفاست ، می ترسم این دنیای بی وفا مرا از تو بگیرد،
میترسم همین روزها قلبم آرام بمیرد!
بگذار در این دو روز دنیا به اندازه ی یک دنیا نگاهت کنم ،
بگذار به اندازه ی یک عمر تو را در آغوش بگیرم و با تو درد دل کنم!
میترسم همین لحظه ، همین فردا ، همین روزها لحظه ی مرگم فرا رسد!
یک مرگ پر از حسرت ، یک مرگ پر از آرزو و امید!
تنها حسرت و آرزوی من در آن لحظه تویی و حضورت در کنارم است!
تنها حسرت من در آن لحظه نگاه به چشمهای زیبایت است!
در این دو روز دنیا بیا در کنارم ، از عشق بگو برایم ،
گرچه سیر نمیشوم از لحظه های با تو بودن،
اما هیچگاه نمیمانم در حسرت عشقت!
http://www.mypicx.com/thumb/137374775_10092009_1.jpg