گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

101 راه برای ابراز عشق بدون رابطه جن سی

101 راه برای ابراز عشق بدون رابطه جن سی

به او بگویید که دوستش دارید

بغل کردن یا بغل شدن

اطمینان پیدا کردن از این موضوع که به اندازه کافی برای او احترام و ارزش قائلید

بوسیدن هنگامیکه دیگران در حال نگاه کردن به شما هستند

بوسیدن زمانیکه مردم شما را نگاه نمی کنند

به او بگویید که برایش ارزش قائل هستید

دست های یکدیگر را بگیرید

رفتن به یک دوچرخه سواری طولانی مدت

تهیه یک هدیه ویژه

هر زمان که نیاز به یک دوست خوب داشت، شما در دسترس باشید

وقت گذراندن در کنار یکدیگر

رفتن به سینما

قدم زدن در جنگل، شانه به شانه هم

ضبط کردن یک نوار پر از آهنگ های عاشقانه

صحبت کردن در مورد احساساتتان

رویاهایتان را با یکدیگر در میان بگذارید

یکدیگر را با تمام وجود در آغوش بگیرید

با هم روی نیمکت پارک بنشینید

با هم قدم بزنید

برای صرف غذا بیرون بروید

پیک نیک بروید

با هم فریزبی بازی کنید

از هم تعریف کنید

با هم داخل جکوزی ریلکس شوید

استخر بروید

با هم به خرید وسایل خانه بروید

فقط نزدیک هم باشید

با کمک هم غذا درست کنید

یکدیگر را با عشق و علاقه لمس کنید

تکالیفتان را با هم انجام دهید

برای یک سفر تفریحی برنامه ریزی کنید

با هم به مهمانی بروید

کیک بپزید

به کتابخانه بروید

داخل موزه بچرخید

فقط در کنار او باشید

ببینید چه چیز برای دیگری جالب است - و آنرا انجام دهید

با هم ورزش کنید

به یکدیگر خیره شوید

اتومبیل های یکدیگر را بشویید ( یا دوچرخه!)

با هم به ماهیگیری بروید

با هم صحبت کنید

به نگرانی های یکدیگر گوش دهید

ناخن انگشت پای یکدیگر را بگیرید

آهنگ مورد علاقه او را انتخاب کنید

به شادی های هم گوش دهید

یکدیگر را در نزدیکی خود نگه دارید

با چشم های او صحبت کنید

برای هم نامه بنویسید

تماس تلفنی داشته باشید

به هم اعتماد کنید

به او یک حلقه، کادو بدهید

خانواده های یکدیگر ملاقات کنید

با هم به کوهپیمایی بروید

در حق هم از خودگذشتگی نشان دهید

برای هم شکلات بفرستید

به هم احترام بگذارید

زیر نور ماه قدم بزنید

یادداشت عاشقانه ای بنویسید و آنرا را در جایی پنهان کنید که او پیدا کند

نگاه های تحریک کننده به هم کنید

شعر بنویسید

گل بفرستید

شام را در روشنایی شمع صرف کنید

کنسرت بروید

طلوع خورشید را با هم نگاه کنید

سالگرد ها را فراموش نکنید

روی یکدیگر اسم های مستعار بگذارید

به دیدن مناظر زیبا بروید

یک فیلم اجاره کنید و با هم به تماشای آن بنشینید

بدون سؤال برای هم کاری انجام دهید

برنامه ازدواج بریزید

یک جمله زیبا در گوش دیگری زمزمه کنید

دوستان خوبی برای هم باشید

با هم خوش بگذرانید

برقصید

موزیک گوش کنید

با هم شوخی کنید

با هم به یک چیز بامزه بخندید

نسبت به هم با وفا باشید

همدیگر را تحت تاثیر قرار دهید

لیستی از چیزهایی که در مورد یکدیگر دوست دارید، تهیه کنید

کتاب بخوانید و در مورد آن با هم بحث کنید

دوستان یکدیگر را ملاقات کنید

اسب دوانی کنید

غذای مورد علاقه دیگری را برای او درست کنید

ببنید چه چیزی او را خوشحال می کند

برای هم هدیه درست کنید

موهای او را بشویید

غروب خورشید را تماشا کنید

با اتوبوس به سفر بروید

درخواست کنید تا آهنگ مورد علاقه او را از رادیو برایش پخش کنند

یک کارت جالب و بامزه برایش بفرستید

رویاهای آینده را با او در میان بگذارید

با هم بازی کنید

برای هم جوک تعریف کنید

به هم فکر کنید

ببینید چه چیز اورا عصبانی می کند

با هم اسکیت کنید

حلقه رد و بدل کنید

با هم از یک بستنی بخورید

عکس دو نفری بیندازید

عشق حقیقی دو انسان!!

عشق حقیقی دو انسان!!

«رونالد مک کریتیک» 93 ساله در مصاحبه‌ای با خبرگزاری یونایتد‌پرس،‌ گفت: 85 سال قبل با دختری به نام «لورن بیتی» که از همسایه‌های ما بود، آشنا شدم.

وی افزود: پس از مدتی با هم نامزد شدیم، اما مشکلات بسیاری که پس از جنگ جهانی اول آغاز شده بود، باعث شد تا ما از هم دور بیفتیم.

این پیرمرد در حالی ‌که می‌خندید، ‌گفت:‌ من عکس دوران کودکی خود و «لورن» را که در مزرعه ذرت گرفته بودیم هنوز هم دارم و طی این هشت دهه همیشه آن را مقابل خود قرار می‌دادم تا او را از یاد نبرم.

«لورن» و «رونالد» در حضور دوستانشان در همان مزرعه ذرت در ایالت «ایلینویز» ازدواج کرده و به این دوری 85 ساله پایان دادند.

عشق گمشده

عشق گمشده

اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, لباسهام رو عوض کردم و بعد بهش گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی.اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک می ریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه, 30درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد. زنی که بیش از 10 سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون 10 سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم. بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد, چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود.بلاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد. فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست, وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز این که در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنم.اون درخواست کرده بودکه در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم, دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه! این مسئله برای من قابل قبول بود, اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم و به خانه اوردم و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرمو راه ببرم. خیلی درخواست عجیبی بود, با خودم فکر کردم حتما داره دیونه می شه. اما برای این که اخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم. وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای "دوی"تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت: به هر باید با مسئله طلاق روبرو می شد, مهم نیست داره چه حقه ای به کار می بره. مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم. هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم. پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره. جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در ورودی حدود 10متر مسافت رو طی کردیم. اون چشم هاشو بست و به آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو! نمی دونم یک دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم. بالاخره دم در اون رو زمین گذاشتم, رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت, من هم تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم, می تونستم بوی عطرشو اسشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود. با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم. انگار سالهاست که ندیدمش, من از اون مراقبت نکرده بودم. متوجه شدم که اثار گذر زمان بر چهره اش نشسته, چندتا چروک کوچک گوشه چماش نشسته بود,لابه لای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود! برای لحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟! روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم. این زن, زنی بود که 10 سال از عمر و زندگی اش رو با من سهیم شده بود. روز پنجم و ششم احساس کردم, صیمیت داره بیشتر وبیشتر می شه, انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره شاخ و برگ می گیره. من راجع به این موضوع به "دوی" هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسون تر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم, با خودم گفتم حتما عظله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد. یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد که هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند.با صدای آروم گفت: لباسهام همگی گشاد شدند. و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم, انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد, ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود, انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد. ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم. پسرم این منظره که پدرش , مادرش رو در اغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزئ شیرین زندگی اش شده بود. همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد.من روم رو برگردوندم, ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت کردم. همون مسیر هر روز, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی.دستهای اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم, درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در اغوش گرفتم به سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم. انگار ته دلم یک چیزی می گفت: ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه, من در حالی که همسرم در اغوشم بود با خودم گفتم: من در تمام این سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده بودم. اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم, وقتی رسیدم بدون این که در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم, نمی خواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم, تردید کنم. "دوی" در رو باز کرد, و من بهش گفتم که متاسفم, من نمی خوام از همسرم جدا بشم! اون حیرت زده به من نگاه می کرد, به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمی کنی تب داشته باشی؟ من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم, من جدایی رو نمی خوام, این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم. به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم. زندگی مشترک من خسته کننده شده بود, چون نه من و نه اون تا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات و نکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم. زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود نه به خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودیم. من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. "دوی" انگار تازه از خواب بیدار شده باشه در حالی که فریاد می زد در رو محکم کوبید و رفت. من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم. یک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم. دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون می نویسید؟ و من در حالی که لبخند می زدم نوشتم: از امروز صبح, تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم, تو روبا پاهای عشق راه می برم, تا زمانی که مرگ, ما دو نفر رو از هم جدا کنه.....

لطفا دست نزنید!

لطفا دست نزنید!

این قلب شکستنی است!

اگر من بی وفا  بودم ، پس چرا در گذشته تنها بودم، بی وفایی مثل تو ،

مرا در دام تنهایی انداخت!

اگر اشکهای من ظاهری است ، حرفهای دلم دروغین است ،

پس چرا بر روی قلبم نوشته که ( لطفا دست نزنید که این قلب شکستنی است! )

تو که با پاهایت بر روی قلبم آمدی و آن را شکستی ،

پس چرا هنوز قلبم به امید فردا ماندنی است !

فردا دلم را به رویاها خوش کرده ام ، رویایی که دیگر تو درون آن نباشی

و هیچ ردپایی را از تو درآنجا نبینم

که اگر ببینم آتش میگیرم ، برای همیشه از من دور شو

که نمیخواهم  از غصه بودن تو بمیرم!

روزی بود روزگاری، تو بودی و من نیز دیوانه تو بودم ، تو قلبم را شکستی ،

قصه عشق را ناتمام گذاشتی و رفتی ،

قصه را دیگر کسی نخواند ، تو مرا در قصه جا گذاشتی ، قصه تمام شد

و من نیز از یادت فراموش شدم!

این دیگر قصه نیست ، حقیقتیست تلخ ، از آنچه در قلب شکسته ام میگذرد!

با این نفرتی که نسبت به تو دارم ، تا غرورت را بیش از این نشکسته ام ،

قلب هزار رنگت را بردار و از اینجا برو !

اگر من بی وفا بودم ، اگر برایت کم گذاشتم و عاشقت نبودم ،

پس چرا آن زمان که رهایت کردم همه میگفتند

( ساده بودی که عاشق بودی ، روز و شب اشک میریختی و دیوانه بودی ،

آفرین به تو که رهایش کردی ، او لایق تو نبود ، تو حتی قلبت را نیز فدایش کردی !)

اگر اشکهای من ظاهری است ، حرفهای دلم دروغین است ،

پس چرا بر روی قلبم نوشته که ( لطفا دست نزنید که این قلب شکستنی است! )

http://daftareshghee.persiangig.com/image/love.gif

لطفا دست نزنید!

لطفا دست نزنید!

این قلب شکستنی است!

اگر من بی وفا  بودم ، پس چرا در گذشته تنها بودم، بی وفایی مثل تو ،

مرا در دام تنهایی انداخت!

اگر اشکهای من ظاهری است ، حرفهای دلم دروغین است ،

پس چرا بر روی قلبم نوشته که ( لطفا دست نزنید که این قلب شکستنی است! )

تو که با پاهایت بر روی قلبم آمدی و آن را شکستی ،

پس چرا هنوز قلبم به امید فردا ماندنی است !

فردا دلم را به رویاها خوش کرده ام ، رویایی که دیگر تو درون آن نباشی

و هیچ ردپایی را از تو درآنجا نبینم

که اگر ببینم آتش میگیرم ، برای همیشه از من دور شو

که نمیخواهم  از غصه بودن تو بمیرم!

روزی بود روزگاری، تو بودی و من نیز دیوانه تو بودم ، تو قلبم را شکستی ،

قصه عشق را ناتمام گذاشتی و رفتی ،

قصه را دیگر کسی نخواند ، تو مرا در قصه جا گذاشتی ، قصه تمام شد

و من نیز از یادت فراموش شدم!

این دیگر قصه نیست ، حقیقتیست تلخ ، از آنچه در قلب شکسته ام میگذرد!

با این نفرتی که نسبت به تو دارم ، تا غرورت را بیش از این نشکسته ام ،

قلب هزار رنگت را بردار و از اینجا برو !

اگر من بی وفا بودم ، اگر برایت کم گذاشتم و عاشقت نبودم ،

پس چرا آن زمان که رهایت کردم همه میگفتند

( ساده بودی که عاشق بودی ، روز و شب اشک میریختی و دیوانه بودی ،

آفرین به تو که رهایش کردی ، او لایق تو نبود ، تو حتی قلبت را نیز فدایش کردی !)

اگر اشکهای من ظاهری است ، حرفهای دلم دروغین است ،

پس چرا بر روی قلبم نوشته که ( لطفا دست نزنید که این قلب شکستنی است! )

http://daftareshghee.persiangig.com/image/love.gif

خوش آمدی

خوش آمدی

خوش آمدی به خانه قلبم ، خانه ای که پر از عشق و محبت است!

خوش آمدی به خانه قلبم ، خانه ای که سردر آن شعری از صداقت است!

وارد آنجا که شدی ، یکرنگ به رنگ آبی عشق است

، آواز عاشقانه ای که در خانه قلبم برپا شده را گوش کن، که آهنگساز آن

سرنوشت است!

پنجره های این خانه را باز کن که بیرون از آن دریای عشق است ،

عکست را بر روی طاقچه ببین ، اینجا مثل بهشت است!

دلتنگی معنا ندارد آنگاه که تو در قلب منی ، همصدا باش با عشق ای تو

که دنیای منی!

در خانه قلبم را ببند و کلیدش را با خود به داخل ببر ، در همانجا باش

مرا با خود به رویاها ببر!

خوش آمدی به خانه قلبم ، حالا دیگر تو صاحب خانه ای ، جز تو کسی لایق

اینجا نیست ، تو دیگر تا ابد مال منی!

خوش آمدی به خانه عشق ، به جایی که کمپانی مهر و محبت است

، سرچشمه صداقت و یکرنگی است ، تکیه گاهیست برای تو ،

اینجا خانه عشق تو است!

خوش آمدی به خانه عشق ، سرپناه تو همینجاست تا پایان سرنوشت....

http://www.pix2pix.org/my_unzip/122434928156.jpg

"عشق به...!"

"عشق به...!"

از همون لحظه اول که با پدر و مادرم وارد سالن مهمانی شدم چشمم بهش افتاد و شور هیجانی توی دلم به پا کرد. طول سالن را طی کردم و روی یک صندلی نشسته دوباره نگاهش کردم درست روبروی من بود این بار یک چشمک بهش زدم و لبخند زدم و یواشکی به اطرافم نگاه کردم تا کسی منو ندیده باشد کسی متوجه من نبود. خودم را بی تفاوت مشغول حرف زدن کردم ولی چند لحظه بعد بی اختیار چشمم را بهش انداختم و بهش نگاه کردم چه جذاب و زیبا و با نفوذ بود. دوباره او چشمک زد بیشتر هیجان زده شدم. به خودم گفتم که از فکرش بیایم بیرون باز هم مشغول گوش دادن به حرف های بقیه بودم  ولی حواسم به آن طرف سالن بود. می خواستم برم پیشش ولی خجالت می کشیدم جلوى والدین و صاحب خانه. حتماً اگر جلو و پیشش مى رفتم با خودشون مى گفتن عجب پسر پررویی! توی دوراهی عجیبی مانده بودم. دیگه طاقتم تمام شده بود. دل به دریا زدم و گفتم هر چه باداباد بلند شدم و با لبخند به طرفش نگاه کردم وقتی بهش رسیدم با جرات تمام دستم رو به طرفش دراز کردم؟ برش داشتم و گذاشتمش توی دهنم، به به! عجب شیرینی خامه ای خوشمزه ای بود!

لحظه های عشق

لحظه های عشق

او زندگی است...

می تونی مراقبتش رو در شکل یک خواهر احساس کنی

می تونی حرارتش رو در شکل یک دوست احساس کنی

می تونی احساساتش رو در شکل یک معشوقه حس کنی

می تونی فداکاریش رو در شکل یک همسر احساس کنی

می تونی الوهیتش رو در شکل یک مادر حس کنی

می تونی برکت وجودش رو در شکل یک مادربزرگ احساس کنی

در عین اینکه محکم و استواره

قلبش مهربونه

شیطونه

و دلچسب

صمیمی و همدل

و ملیح

او یک زن است

او زندگی است...

دوستت دارم به بیش از 100 زبان دنیا

دوستت دارم به بیش از 100 زبان دنیا 1 Indian English - 143 2 English - I love you 3 Afrikaans - Ek het jou life 4 Albanian - Te dua 5 Arabic - Ana behibak (to male) 6 Arabic - Ana behibek (to female) 7 Armenian - Yes kez sirumen 8 Bambara - M'bi few 9 Bangla - Aamee tuma ke bhalo aashi 10 Belarusian - Ya tabe kahayu 11 Bisaya - Nahigugma ako kanimo 12 Bulgarian - Obicham te 13 Cambodian - Soro lahn nhee ah 14 Cantonese Chinese - Ngo oiy ney a 15 Catalan - T'estimo 16 Cheyenne - Ne mohotatse 17 Chichewa - Ndimakukonda 18 Corsican - It tengu caru (to male) 19 Creol - Mi aime jou 20 Croatian - Volim te 21 Czech - Miluji te 22 Danish - Jeg Elsker Dig 23 Dutch - I hou van jou 24 Esperanto - Mi amas vin 25 Estonian - Ma armastan sind 26 Ethiopian - Afgreki' 27 Faroese - E.g. Elski teg 28 Farsi - Doset daram 29 Filipino - Mahal Kita 30 Finnish - Mina rakastan sinua 31 French - Je t'aime, Je t'adore 32 Gaelic - At gra agam ort 33 Georgian - Mikvarhar 34 German - Ich liebe dich 35 Greek - S'agapo 36 Gujarati - Hu tane prem karoo chhoo 37 Hiligaynon - Palangga ko ikaw 38 Hawaiian - Aloha wau IA OI 39 Hebrew - Ani ohev otah (to female) 40 Hebrew - Ani ohev et otha (to male) 41 Hiligaynon - Guina higugma ko ikaw 42 Hindi - Hum Tumhe Pyar Karte hai 43 Hmong - Kuv hlub koj 44 Hopi - Nu' umi unangwa'ta 45 Hungarian - Szeretlek 46 Icelandic - E.g. Elska tig 47 Ilonggo - Palangga ko ikaw 48 Indonesian - Saya cinta padamu 49 Inuit - Negligevapse 50 Irish - Taim I ngra leat 51 Italian - It amo 52 Japanese - Aishiteru 53 Kannada - Naanu ninna preetisuttene 54 Kapampangan - Kaluguran daka 55 Kiswahili - Nakupenda 56 Konkani - Tu magel moga cho 57 Korean - Sarang Heyo 58 Latin - Te amo 59 Latvian - Es tevi miilu 60 Lebanese - Bahibak 61 Lithuanian - Tave myliu 62 Malay - Saya cintakan mu / Aku cinta padamu 63 Malayalam - Njan Ninne Premikunnu 64 Mandarin Chinese - Wo AI in 65 Marathi - Me tula prem karto 66 Mohawk - Kanbhik 67 Moroccan - Ana moajaba bik 68 Nahuatl - In mits neki 69 Navaho - Ayor anosh'ni 70 Norwegian - Jeg Elsker Deg 71 Pandacan - Syota na Kita!! 72 Pangasinan - Inaru Taka 73 Papiamento - Mi at stimabo 74 Persian - Doo-set daaram 75 Pig Latin - Iay ovlay ouyay 76 Polish - Kocham Ciebie 77 Portuguese - Eu te amo 78 Romanian - Te ubesk 79 Roman Numerals - 333 80 Russian - Ya tebya liubliu 81 Scot Gaelic - Tha gra\dh agam ort 82 Serbian - Volim te 83 Setswana - Ke a go rata 84 Sign Language - (represents position of fingers when signing'I Love You') 85 Sindhi - Maa tokhe pyar kendo ahyan 86 Sioux - Techihhila 87 Slovak - Lu`bim at 88 Slovenian - Ljubim te 89 Spanish - Te quiero / Te amo 90 Swahili - Ninapenda wewe 91 Swedish - Jag alskar dig 92 Swiss-German - Ich lieb Di 93 Tagalog - Mahal Kita 94 Taiwanese - Wa Ga ei li 95 Tahitian - Ua Here Vau Ia Oe 96 Tamil - Nan unnai kathalikaraen 97 Telugu - Nenu ninnu premistunnanu 98 Thai - Chan rak khun (to male) 99 Thai - Phom rak khun (to female) 100 Turkish - Seni Seviyorum 101 Ukrainian - Ya tebe kahayu 102 Urdu - mai aap say pyaar karta hoo 103 Vietnamese - Anh ye^u em (to female) 104 Vietnamese - Em ye^u anh (to male) 105 Welsh - 'Rwy'n dy garu 106 Yiddish - Ikh hob dikh 107 Yoruba - Mo in few..e...

و اما عشق ...

و اما عشق ...

عشق پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است. پشت سر هر آنچه که دوستش می داری. و تو برای اینکه معشوقت را از دست ندهی، بهتر است بالاتر را نگاه نکنی. زیرا ممکن است چشمت به خدا بیفتد و او آنقدر بزرگ است که هر چیز پیش او کوچک جلوه می کند. پشت سر هر معشوق، خدا ایستاده است.

اگر عشقت ساده است و کوچک و معمولی، اگر عشقت گذراست و تفنن و تفریح، خدا چندان کاری به کارت ندارد. اجازه می دهد که عاشقی کنی، تماشایت می کند و می گذارد که شادمان باشی.اما هر چه که در عشق ثابت قدم تر شوی، خدا با تو سختگیرتر می شود. هر قدر که در عاشقی عمیق تر شوی و پاکبازتر و هر اندازه که عشقت ناب تر شود و زیباتر، بیشتر باید از خدا بترسی. زیرا خدا از عشق های پاک وعمیق و ناب و زیبا نمی گذرد، مگر آنکه آن را به نام خودش تمام کند.

پشت سر هر معشوقی، خدا ایستاده است و هر گامی که تو در عشق برمی داری، خدا هم گامی در غیرت برمی دارد. تو عاشق تر می شوی و خدا غیورتر..

و آنگاه که گمان می کنی معشوق چه دست یافتنی است و وصل چه ممکن و عشق چه آسان، خدا وارد کار می شود و خیالت را درهم می ریزد و معشوقت را درهم می کوبد؛ معشوقت، هر کس که باشد و هر جا که باشد و هر قدر که باشد. خدا هرگز نمی گذارد میان تو و او، چیزی فاصله بیندازد.

معشوقت می شکند و تو ناامید می شوی و نمی دانی که ناامیدی زیباترین نتیجه عشق است. ناامیدی از اینجا و آنجا، ناامیدی از این کس و آن کس. ناامیدی از این چیز و آن چیز.

تو ناامید می شوی و گمان می کنی که عشق بیهوده ترین کارهاست. و برآنی که شکست خورده ای و خیال می کنی که آن همه شور و آن همه ذوق و آن همه عشق را تلف کرده ای. اما خوب که نگاه کنی می بینی حتی قطره ای از عشقت، حتی قطره ای هم هدر نرفته است. خدا همه را جمع کرده و همه را برای خویش برداشته و به حساب خود گذاشته است.

خدا به تو می گوید: مگر نمی دانستی که پشت سر هر معشوق خدا ایستاده است؟ تو برای من بود که این همه راه آمده ای و برای من بود که این همه رنج برده ای و برای من بود که این همه عشق ورزیده ای. پس به پاس این، قلبت را و روحت را و دنیایت را وسعت می بخشم و از بی نیازی نصیبی به تو می دهم.

همه جای بدنتان را ببینید !!

"یکى شدن یا عاشق شدن"

"یکى شدن یا عاشق شدن"

*توصیه می کنم که حتما تا انتها بخونید!

متن زیر منتخبی است از کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم نوشته زنده یاد نادرابراهیمی.

در این راه طولانی - که ما بی خبریم و چون باد می گذرد، بگذار خرده اختلاف هایمان با هم باقی بماند. خواهش می کنم!  مخواه که یکی شویم، مطلقا یکی.

مخواه که هر چه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم و هر چه من دوست دارم، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نیز باشد.

مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم. یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوه نگاه کردن را.

مخواه که انتخابمان یکی باشد، سلیقه مان یکی و رویاهامان یکی.

هم سفر بودن و هم هدف بودن، ابدا به معنی شبیه بودن و شبیه شدن نیست و شبیه شدن دال بر کمال نیست بل دلیل توقف است.

عزیز من: دو نفر که عاشق اند و عشق آن ها را به وحدتی عاطفی رسانده است؛ واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله ی علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند. اگر چنین حالتی پیش بیاید، باید گفت که یا عاشق زائد است یا معشوق. یکی کافیست.

عشق، از خودخواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.

من از عشق زمینی حرف می زنم که  ارزش آن در "حضور" است، نه در محو و نابود شدن یکی در دیگری.

عزیز من: اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یکی نیست، بگذار یکی نباشد. بگذار درعین وحدت مستقل باشیم. بخواه که در عین یکی بودن، یکی نباشیم. بخواه که همدیگر را کامل کنیم نه ناپدید.

بگذار صبورانه و مهرمندانه  در باب هر چیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم، اما نخواهیم  که بحث، ما را به نقطه ی مطلقا  واحدی برساند.

بحث، باید ما را به ادراک متقابل برساند نه فنای  متقابل. اینجا سخن از رابطه ی عارف با خدای عارف در میان نیست. سخن از ذره ذره ی واقعیت ها و حقیقت های عینی و جاری زندگیست.

بیا بحث کنیم. بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم. بیا کلنجار برویم. اما سرانجام نخواهیم که غلبه کنیم. بیا حتی اختلاف های اساسی و اصولی زندگی مان را، در بسیاری زمینه ها،  تا آن جا که حس می کنیم دوگانگی، شور و حال و زندگی می بخشد، نه پژمردگی و افسردگی و مرگ را حفظ  کنیم.

من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم بی آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم. عزیز من ! بیا متفاوت باشیم!

روز آخر دلتنگی

روز آخر دلتنگی

وقتی دلت میگیرد ، وقتی اشک از چشمانت میریزد ، تمام غم و غصه های دنیا

در قلبم مینشیند!

وقتی که تنهایی ، وقتی که در کوچه پس کوچه های دلتنگی سرگردانی ،

بدان که مثل من در حسرت لحظه ی دیداری!

من که میدانم عاشق بارانی ، چشم به راه ابرهای آسمانی ،

راز قلب تو در این  لحظه بیقراری ، دلگیر نشو از این شب مهتابی!

به یاد روزهای آشنایی ، سردرگرم و پریشانی که چرا پایان نمی یابد

حبس در زندان تنهایی!

رها میشود دلتنگی ها ، میسوزد غم نامه ی انتظار و بیقراریها ،

و می آید روز آزادی از زندان تنهایی ها!

تنها باید به انتظار غروب خورشید فاصله ها ماند تا

مهتاب شبهای در کنار هم بودن طلوع کند!

صدای تو می آید ، نگاه من از راه میرسد ، عطر و بوی تو را حس میکنم ،

و بر روی روز آخر خطی سرخ میکشم!

http://daftareshghee.persiangig.com/image/497bdpg.jpg

شرط عشق

شرط عشق

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.

موعد عروسی فرا رسید.

زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود.

همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

20سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت،

مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود..

همه تعجب کردند.

مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم."

به امید عشق

به امید عشق

به امید اینکه از خاطر تو نرود عهد عشق ، به امید اینکه با من بمانی تا پایان سرنوشت،

به امید اینکه هیچگاه خسته نشوی از راه عشق ،به امید اینکه تنها با من باشی

و من تنهای تنها در قلب تو ،عاشقانه با تو می مانم!

نیاید آن روزی که ببینم خسته ای ، از عشق دلشکسته ای ،

نیاید آن روزی که بر روی قلبم پا بگذاری و برای همیشه تنهایم بگذاری!

نیاید آن روزی که دیگرنباشی و من تنها شوم و باز در سرزمین عشق آواره شوم!

آن لحظه ی رفتنت را نمیخواهم ببینم ، دلم میخواهد همیشه باشی ،

در قلب من باشی و من در قلب تو همیشگی باشم!

به امید اینکه قلبم را نشکنی و با وفا باشی ،

به امید اینکه با من همدرد و همصدا باشی ،

به امید اینکه همیشه برایم آشنا باشی ، صادقانه با تو می مانم!

نیاید روزی که بگویی مرا نمیشناسی ، نیاید روزی که بگویی دیگر مرا نمیخواهی،

نیاید روزی که اسیر قلب دیگری باشی !

به امید اینکه همیشه هستی ، با تو می مانم ، تو را باور میکنم ، عاشقت میمانم!

به امید اینکه مرا نا امید نمیکنی تا پای جان در راه عشق فدایت میشوم!

مرا نا امید نکن ای عشق ، مرا پریشان نکن!

http://daftareshghee.persiangig.ir/image/H.jpg

مثلث عشق

مثلث عشق

تجربه عشق شامل عملکرد اجزاء صمیمیت، هوس(شهوت) و تعهد میباشد. شما برای دسـتـیـابـی بـه یک رابـطه سـالم و پـایدار مـی بــاید اعتدال را میان این سه عنصر برقرار سازید. اکنون به تعریف آنها میپردازیم:

تعهد: تا چه اندازه شما خود را وقف آن میکنـید که رابطه یتان را شاداب و با طراوت نگاه دارید؟ و یا تا چه اندازه با یارتان صادق می بـاشـید؟ شـامل مسئولیت پذیری، وفاداری و وظیفه شناسی میباشد. تعهد در رابطه به مفهوم آن است که اکـثر موانع و مشکلات را می توان با کمک یکدیگر از میان برداشت - وفادار حتی در سخت ترین شرایط.

صمیمیت: نزدیکی در رابطه - اموری که شما و یارتان در آن سهیم می بـاشـیـد اما فرد دیـگری از آنـها آگـاهـی ندارد - رازها و تجربـیات فردی و مشترک - صمیمیت امری فراتر از نزدیکی جنسی و فیزیکی می باشد. تا چه اندازه شـما در کنـار یـارتان احـساس راحت بودن میکنید؟ آیا قادر به بیان عقاید و نقطه نظرهای خود میباشید ؟ بـدون آنـکه از مـورد انتقاد قرار گرفتن و نکوهش شدن واهمه داشته باشید؟ آیا هنـگامی کـه صحبت میکنید واقعا به حرفهای شما گوش میدهد؟

هوس و شهوت: انرژی بخش رابطه ها یتان می بـاشد. تمایل بـه بازگشت به منزل، تـنها برای کنار یار بودن - هوس فوریت ، شهوت و تمایلات جنسی، رمانتیک بودن، اشـتـیـاق برای در کنار هم بودن و رفع سریع موانع برای وصال میباشد - احساسات شدید -جاذبه جسمانی.

اکـنـون به ابعاد متفاوت عشق در شرایط وجود و یا فقدان سه خصیصه فوق در یک رابطه توجه کنید:

تعهد+صمیمیت و فقدان هوس: ایـن رابـطـه در خـطـر فروپاشی قرار ندارد اما نیازمند خلاقیت و انگیزه برای شعله ور ساختن مجدد عشق میباشد.

تعهد+هوس و فقدان صمیمـیت: ایـن رابـطه عذاب آور است - گـاهـی اوقـات انـگـیـزه شدیدی آنها را جذب یکدیگر میکند اما سرانجام به یاس و ناکامی منجر میگردد زیرا قادر به آن نمیباشند که رابطه یشان را عمیق تر سازند. یا آنکه افکار،علایق و آرزوهای قلبی یکدیگر را بشناسند.

صمیمیت+هوس و فقدان تعهد: این رابطه یک شبه است-کشش و اشتیاق شدیدی حکمفرماست اما عدم امنیت از آنـکه رابـطـه تـا چـه مـدت دوام خـواهـد آورد هر دو فرد را مایوس میسازد. عشق رمانتیک.

صمیمیت و فقدان هوس و تعهد: علاقه.

هـوس و فـقـدان صـمـیـمیـت و تعهد: عشق شیدایی.

تعهد و فقدان صمیمیت و هوس: عشق تو خالی و راکد.

هوس+صمیمیت+تعهد = عشق کامل و مطلوب.

خوشبختی آن نیست که ببینی چقدر شاد هستی ، خوشبختی آن است که ببینی دیگران چقدر از با تو بودن شاد می شوند

------