گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گروه اینترنتی جرقه ایرانی

عاشقانه-خبری اس ام اس اهنگ موزیک شعر ادبی بهداشتی خدماتی-خفن-عکس-موبایل

گمشده ام

گمشده ام ، در یک قفس سرخ ،در یک باغ پر از گلهای سرخ محبت و عشق...
گمشده ام ، در قلب یک عاشق ، در قلب یک مجنون ....
گمشده ام ، در یک آغوش گرم ، در دشت پر از آرزو و امید ...
گمشده ام ، در کنار دریا ، لحظه غروب خورشید ، درون دستهای گرم یک معشوق....
گمشده ام ، در کوهستان و صحرا ، در آسمان و این دنیا!
من یک گمشده پر آوازه ام ، یک گمشده در دنیای قلبها!
آری همانم که دلم میخواهد تا آخر دنیا همان گمشده در آن قلب سرخ باقی بمانم!
آری من همانم که مجنونم ، و تو همانی که سالها در جستجوی اویم!
من همانم که عاشقم ، و تو همانی که همیشه در پناه اویم!
گمشده ام در این قلب سرخ و مهربانت ، زنده مانده ام با عطر نفسهایت ، آن صدای
مهربانت و با آن خونی که در قلبت جاریست....
آری من همانم که تو میخواستی و تو همانی که من آرزویش را داشتم...
گمشده ام در یک خانه دل سرخ ، در یک دشت سرخ ....
گمشده ام و دیگر نمیخواهم پیدا شوم... دلم میخواهد همیشه و همیشه
در این قلب مهربانت گمشده باشم ای نازنینم...

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

رسم زندگانی

زندگی چقدر فراز و نشیب دارد ، همیشه هر لحظه لحظه اش همچو یادی
در خاطرت نقش می بندد . لحظه های تلخ و شیرینش ، لحظه های غم و غصه هایش !
لحظه هایی که حتی تصورش را قادر نخواهی بود ، در ذهنت به تصویر بکشی
به یاد بیاوری و آن را زنده یاد کنی !
به آسمان که چشم می اندازی بغض غریبی گلویت را می گیرد ، می خواهی گریه ات را
از سر بگیری اما احساس عاشقی در خاطرت نیست ، اشکی نیست که بریزی!
عطر و بوی دشت ها ، صدای جیک جیک قناری ها ، آواز مرغ عشق قفس ها !
صدای خش خش برگها ، باریدن باران از دل آسمانهای مهتابی و خیره بر زمین !
قدم زدن در زیر باران ، نگاه غریبی به آسمان ...
طلوع خورشید همیشه تابان ، رسم آسمانهای بی کران
رسم زندگانی زیباتر است ، اگر همراه با یار وفادارت نیز همدرد شود و همراز
دستهای نازنینش را بفشاری ، و بوسه ای بر گونه های مهربانش بزنی !
رسم زندگانی این است .. همانند شب مهتابی همراه با ستاره های شب هاست
برایم باران نشانه ای از وجود پاک اوست زیرا باران بود که دست ما را در دست هم گذاشت
بارانی که آموخت به من رسم زندگانی را ، همیشه در خاطرم خواهد ماند تا بدانی
تا بدانی که همیشه در قلب من همچو زنجیره قفل شده بر در قصر زندگیم مانده ای !
خانه قلبم ، شهر دلم و دروازه قصر زندگیم همیشه بر روی فرشته ای همچو تو باز است
همیشه چشم به انتظار قدم های پر مهرت هستم تا مرا از خود شرمنده کنی
منتظرت همیشه نشسته است تا دلشادش کنی ، با نگاهی زیبا و تبسمی اندک سرافرازش کنی
منتظرت نشسته است ای سپیدکم مثل فرشته آسمانها ، مثل امید دلها
عزیزم منتظرت مانده است ...
ای یاور همیشه مومن رسم زندگانی را تیره و تار مکن ، در خاطرت زنده کن
ای زیباترین چهره ها که برایم هدیه ای هستی از قلبها !
سرور قصرهای زندگیم ، ای شبنم زیبای سوار بر گونه های شقایق
ای ناجی قلب سوخته من ، رسم زندگانی را به جای بیاور .
رسم زندگانی را فراموش مکن و یارت را ، یار همیشه چشم به انتظارت را از این
بغض ها و اشک های مانده در این بغض غریب رها بخش
آری رسم زندگانی خیلی زیباست ، زیباتر است از همه چیز ،
رسم زندگانی را به جای بیاور ، خیلی زیباست

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

شب سقوط ستاره من

آن شب سقوط کرد همین جا کنار من از آسمان ستاره ی دنباله دار من
من مات مانده بودم و حرفی نمیزدم تنها صدای باد و فقط زار زار من
اصلاًٍ چرا ستاره ی تابنده ای چنین یک بار هم رصد نشده در مدار من
وقتی سوال کرد خدا ازخودش چرا افتاده است روی زمین شاهکار من
آن وقت آن ستاره ی روشن پرید و رفت دیدم که شعله ور شده دار و ندار من
گفتم که ای ستاره زیبا کجا کجا؟ بعد از سالها خزان انتظار من
اما ستاره هیچ صدایی نمی شنید تنها صدای باد و ففط زار زار من
پیچیده بود شعر خدا در گلوی باد غمگین ترین ترانه ی پروردگار من
حسی غریب وزن غزل را گرفته بود تاثیر شوم فاصله بر ساختار من
یا من هزار بار نوازنده تر شدم یا دست برده است کسی در سه تار من
یک شب سقوط کرد و شبی ناپدید شد در کهکشان ستاره دنباله دار من

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

نیک مرد

اگه لالایی بلدیم چرا خوابمون نمی بره ؟!
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود ، توی این دنیا به این گندگی یه جایی بود که مردمش خودشون رو عالم می دونستن . تا واسه یکی مشکلی پیش می یومد ، انواع و افسام راه حل ها رو پیش پاش می گذاشتن ، براش دکتر می شدن ، مهندس می شدن ، مشاور می شدن ، روحانی می شدن و خلاصه یه جوری برای طرف نسخه ای برای درمون دردش می پیچیدن اما فقط در حرف ! اما موقع عمل که می شد هیچی به هیچی ، افسرده و نا امید می موندن که حالا چی کار کنن ! اونا که این همه برای دیگران لالایی می خوندن پای عمل و زندگی خودشون می رسید ، حرفی برای گفتن نداشتن ! توی دنیای قصه ما از صبح که پا می شدی تا شب همه در حال ارائه نظر و طرح ، انتقاد ، پیشنهاد بودن ، اما هیچ وقت نمی دیدی یکی کاری کنه و دست به کار شه ، همه منتظر بودن اوضاع خودبخود درست می شد و دیگران کاری می کردن و اوضاعش کساد بود و فقط همهمه ای به گوش می رسید . عجیب اینکه پای حرف همه درد و درمونشو می دونستن اما هیچ وقت نوبت به درمون نمی رسید. توی دانشگاه دانشجو ها ، اساتید ، خدماتی ها ، توی مدرسه معلم ها ،توی محله بقال سر کوچه ، توی خونه بابا و مامان ، توی چت ، پیرمردهای توی پارک ، مجری تلویزیون ، بلیط فروش سر چهارراه و همه و همه یه پا مشاور بودن و استاد لالایی و نسخه برای ملت می پیچیدن مامان! ، بیست ! اما وقتی نگاهی به زندگی خودشون می کردی ، می دید توی حل ساده ترین مسائلش هم موندن. توی اون جای دنیا ، همه از محبت و صفا می گفتن دذر عین حال برادر سر مال دنیا به برادر رحم نمی کرد، همه از فرار مغزها می گفتن اما کسی تره براشون خرد نمی کرد ، همه از قانون می گفتن اما حوصله چراغ قرمز هم نداشتن ، همه از کثیفی شهر می گفتن و در همون لحظه از پنجره ماشین آشغالاشون رو بیرون می گفتن ، حرف صله رحم توی دهنها بود اما سال تا سال به آشنا ها به بهانه های سطحی سر نمی زدن ، از مرام در رفاقت می گفتن اما هر مسئله کوچکی دوستی های چند سالشونو رو به هم می زد ، از لزوم سرمایه گذاری می گفتن اما جای پولهاشون توی بانک نیود اما حاضر نبودن سرمایه گذاری کنن ، از حمایت صنایع داخلی می گفتن اما هر کس هر طوری می تونست یه کالای خارجی وارد می کرد ، از کمک به فقرا می گفتن اما ... خلاصه جایی عجیب که آدما همه واسه هم لالایی های قشنگ می گفتن اما عجیب بود که هیچ کس خوابش نمی برد حتی خودشون

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

ابری نیست

بادی نیست
می نشینم لب حوض گردش ماهی ها روشنی من گل آب
پاکی خوشه زیست مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گلهای حیاط
نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست که نمی دانم می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سایه برگی در آب چه درونم تنهاست...

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

شعر از مجموعه ی کسی حرفم نمی فهمه

من بار ها و بارها به مرگ خود رسیده ام دست داده ام برسم حبیب بودن
سلام کرد ه ام سنگ فرش های خیابان را شمرد ه ام گر چه بارانی اش می شدم
اما به رسم خودم خندیده ام همچون ثانیه ای برای ابتدای ترین نفس کودک
همچون جاده که کفش هایم است که کهنه گی ندارد و کفاشی را هم نیاز
همچون درختی در زمستان که تن پوشش برف است چه حکمتی
چه قدرتی را من از تو نمی دانم هنوز که سرما را عریانی تن می کنی
من بارها و بارها مرگ خود را بوسیده ام مانند آهویی که پستان مادر
مانند تن مردی که بوی گندم می دهد مانند مهر که یاد گارش
آغوشی مهربان است انگار پدر بزرگی نوه اش را فندقی دهد
من بارها و بارها به درد خود رسیده ام که این جا ماندن ندارد
وقتی نامت را لبی لب نمی دهد وقتی این جا نیمکتی ندارد
وقتی هیچکس به نشستن نمی اندیشد وقتی کسی حرفت را نمی فهمد
این جا غروبش دلگیر است وقتی در موجاموج فریادهایم
که کوهی برای انعکاس نیست آغاز می شود دریا از چشمانم
باید که ماهی شوم در آسمان یا که در آب من بارها و بارها
به تنهایی خود رسیده ام آن لحظه که تو نبودی تا من کلامی از دل آزاد کنم
روزی که چشمهایم برایت ازدریا می خواند
روزی که قدم هایم را توان کشیدن من نبود
پس چه سود از این خدا پرستیدن عشق ورزیدن
دوست داشتن فقط سکوت کردن برایم مانده است سکوت
وسکوت زاده ی تنهایی است

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

ساقی...

دارد از همهمه، فریاد ،بدم می آید از ترانه ، اثر شاد، بدم می‌ آید
از همان عشق که در روز ازل باشوخی سیب گندیده به من داد، بدم می آید
بیستون کنده شد و عشق به جایی نرسید دارد از تیشه و فرهاد بدم می آید
رای دادیم قفس باز شود، باز نشد دارد از این همه بی داد بدم می آید
ببریدم به همان وسعت تک سلولی دارد از مردم آزاد بدم می آید...

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

هاینای عزیز

با همه ی لحن خوش آوایی ام / دربدر کوچه ی تنهایی ام
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر / نغمه ی تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی / محنت این غافله را کم کنی
کاش که همسایه ی ما می شدی / مایه ی آسایه ی ما می شدی
هر که به دیدار تو نائل شود / یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد / سینه ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت / شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه ی جان منست / نامه ی تو خط امان منست
ای نگهت خواستگه آفتاب / بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم / تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما / کی و کجا وعده ی دیدار ما ؟
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد / به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم / تویی که نقطه ی عطفی به عوج آیینم
کدام گوشه ی مشعر کدام کنج منا / به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
روا مباد که بر بنده ات نظر نکنی / روا مباد که ارباب جز تو بگزینم
چو رو کنی به رهت درد و رنج نشناسیم / ز لطف روی تو دست از ترنج نشناسیم
ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کش / تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را / تجلی خانه ی پیغمبران را
خبر آمد خبری در راه است / سر خوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید ، شاید / پرده از چهره گشاید ، شاید
دست افشان پای کوبان می روم / بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند / بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم / در پی لیلا رخی جنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را / ترکه بسپارد زمان خویش را

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

صبور پریشان

شتاب گریزان باد وحوصله ای که چندان صبور نیست
چه سخت گریستم ویادم نبود حوالی حضورت شکستن این هجوم تاریک
پشت بیراهه ای که نه به دل تو منتهی می شد ونه به صبوری باد
چقدر خلوت کوچه را پریشان میکند باید میگفتم
وگمان نمیکنم کسی پیدا شود که از این کنج دلزده
حرمتی برای صبوری عشق وپیغامی برای روز مبادا ببرد .

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

اسمون

ازم نپرس چرا همش روم اونور می کنم چرا فقط پیش خدا از تو گلایه می کنم
ازم نپرس چرا دیگه نگاهتم نمی کنم چرا به وقت دیدنت چشمام پر اشک می کنم
ازم نپرس چرا بهت سبد سبد گل نمی دم چرا واسه هر یه سوال بهونه ای دستت می دم
ازم نپرس چرا برات حرفای تازه نمی گم چرا حرف دلم فقط به گوش باد می گم
ازم نپرس چرا دیگه عشقت برام معجزه نیست چرا دیگه ماه شبامثل چشات نورانی نیست
ازم نپرس چرا شبا دیگه به خوابت نمی یام چرا مثل پری تو قصه ها دیگه سرا غت نمی یام
ازم نپرس چرا که من شرمنده ی نگا هتم شرمنده ی یه عمر تپش به پیش قلبت عا جزم
ازم نپرس چرابه این زودی می خوام بذارم و برم چرا هنوز صبح نشده می خوام یه جای دور برم
ازم نپرس چرا منم عاشق عشقت نبودم چرا مثل یه یار خوب لایق چشمات نبودم
ازم نپرس چرا دیگه مثل خودت شاد نبودم چرا به رسم عاشقی لیلی مجنون نبودم
ازم نپرس چرا که من عاشق خوبی نبودم عاشقی رو بلد بودم اما به سازش نبودم

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

راز و نیاز گل سرخ

پروردگارا قسم به زیبایی بیکرانت ،
قسم به کرم نا محدودت ،
قسم به رزاق بودن نا تمامت
هر صبح که با نسیم نوروزی از خواب بر می خیزم با شبنم وضو میگیرم و دو رکعت نماز عشق از دل وجان به قصد قرب اللهی به جا می آورم.
رکوع و سجودم نشان از تواضعم و قنوتم نشان از آرزوهای دلم دارد.
آنگاه که عشقم را به وجودت تقدیم کردم با گلبرگهایم _به سان دانه های تسبیح _حمد و ثنایت رامیگویم .
پرو دگارا ، خدای من ، قدری ناچیز از زیباییت را به من بخشیدی این زیبائی آن چنان است که بنی آدم عاشق جمالم میگردد.
عطری را برایم ارزانی داشتی که هر موجودی را مست و مدهوش میکند .
قامتی رعنایم دادیشکر . اما امروز بر من مصیبتی وارد شد که که عذاب آن گلبرگهایم را ساعت به ساعت پژمرده میکند .
و آن خلیدن دست کودکی بود که میخواست مرا به مادرش هدیه کند.
آنچنان دستش خراش برداشت که خونی سرختر ار چهره ام از آن دستان کوچک به پایم ریخت .
خدای من ، من نمیخواهم زیبائیم اسیر خود خواهیم شود . من این حصار و این مانع را نمیخوام که چشمان کودکی را تر کند .
می خواهم مال همه باشم با همه زیبائیهایم . من آنی نیستم که لبخند کودکی را به لحظه ای عمر بفروشم .
می خواهم در میان دستان مادری باشم که زیبائی و محبت او مرا شرمسار میکند.
میخواهم آن گل سرخی باشم که واسطه بوسه ای بر گونه های معشوق باشد .
می خواهم آن گل سرخی باشم که همراه خنده های کودکانه طفلی گلبرگهایم پر پر شود .
میخواهم گل سرخی باشم که گلبرگهایم جانماز عاشقی را گلگون کند . میخواهم گل سرخی باشم برای خدایم، برای تو.

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

عشقم رفت

تهدیدم کرده بود که میره منم گفتم من کشته مردت نیستم که از دوریت بخوام دق مرگ شم
لبخندی زد و گفت اگه نیام ناراحت نمیشی؟
گفتم نه چمدونش رو بستم کفشاش رو هم جفت کردم گفتم: خوش گلدی
موقعی که میخواست بره نگاهی به من کرد و رفت که معنی اون نگاه رو نفهمیدم
دو سه روز که گذشت منتظرش بودم چون میدونستم بر میگرده آخه اون از این بازیها زیاد در آورده بود اما انگار اون رفته بود دیگه هم نیومد
عشق از پیش من رفته بود من تنهای تنها بودم
حالا من آواره کوچه خیابونهام تا شاید نشونی اون رو پیدا کنم اما انگار آب شده رفته تو زمین
راستی شما عشق من رو ندیدی؟

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

یک اتاق تاریک

یک اتاق تاریک رو در مقابل چشماتون به تصویر بکشین که یک میز آهنی دقیقا وسط اتاقه و دو تا صندلی چوبی زوار در رفته هم دو طرفه اون میزه دو نفر ناشناس هم روی صندلی ها نشستن
یک دونه لامپ هم مثل آونگ هی این طرف اون طرف میره و چهره اون دو نا شناس رو برای چند ثانیه بهتر نشون میده.
یکیشون چهرش آشناست یک پسر 17-18 ساله با موهایی به رنگ پر کلاغی و چشمای سیاه و صورت سبزه که این مشخصات نشون میده این آدم همون نویسنده گل سرخه(قابل توجه خاموما و آقایون) او ن یکی دیگه هم یه دونه از این سیبیل چخماقیها با ریش بزی موهای وز و بلند خرمائی و چشمای سبز و یک دست کت و شلوار قرمز راه راه (معلوم نیست از کجا بلند شده اومده اینجا)
توی این چند دقیقه صحنه سازی صدایی جز صدای قیژ قیژ صندلی ها و وزوز یک مگس که همش با تکون خوردن لامپ اونم باهاش هم حرکت مکنه نیومد . اون آقاهه :(با حالت غیظ) اگه یک ثانیه دیگه سکوت کنی خفت میکنم من یا همون گل سرخ:د آخه چی بگم وقتی چیزی نپرسیدی؟ اصلا من واسه چی اینجام ؟ صداتو بیار پائین چرا دیر کردی؟ دیر کردم؟ آها پس واسه اینه که اینجام خوب ننه مرده اینو یک کم زود تر میگفتی زهرم ترکید خوبه خوبه هنوز چای نیاردم پسر خاله شدی؟ آخ قربون دستت گفتی چای داره گلوم از خشکی آتیش میگبره بپر دوتا چای بیار خفــــه سریع جوابمو بده باشه بابا چرا داد میزنی خوب وقت نداشتم سوژه نداشتم درسام هم اجازه نمیداد بیام الانش هم که میبینی اینجام واسه اینه که دیدم آدم گلی هستی نخواستم روتو زمین بندازم پس جناب عالی میفرمائین مرد بیکارن میان مضخرفاتتو میخونن میخوای بدم وبلاگتو فیلتر کنن اولندش که اونا مضخرف نیست و عصاره دل و جانه من غلط کنم همچین حرفی بزنم فقط گفتم وقت نداشتم تازه این سوژه هم یه دفعه به ذهنم رسید ثالثا اگه با فیلتر کردن وبلاگ من عقده شما خالی میشه بده فیلتر کننش خوب شما با توجه به اتهاماتی که داری جریمه میشی جریمه؟ بله جریمه جریمه هم اینه که دیگه دیر نیای تالانم باید دو تا نوشته تحویل بدی چشم من حرفی ندارم فقظ جون آقا جونت بیا این دستاامو باز کن که مچ دستم داره میترکه از درد کـــات آقا کات خوبه خسته نباشین

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

دنیای کودکی

داشتم دنبال کتاب کنکورهای داداشم میگشتم که مامان گفت گذاشتم تو زیر زمین اونجا گذاشتمشون.
منم این کارتون بگرد اون کارتونو بگرد رسیدم به در گنجه گفتم شاید اینجا باشه به محضه اینکه در گنجه رو باز کردم یک کامیون گرد و خاک رو م ریخت تازه شهر بازی عنکبوتها هم اونجا راه افتاده بود. وقتی گردو غبار خوابید دنیای به رو باز شد دنیای متفاوت از دنیای حال ،دنیای کودکی ،من به گنجینه اسباب بازیای کودگی خودم دست پیدا کرده بودم اسباب بازیهای که که هرکدوم واسه خودشون باز دنیایی از خاطرات کودکی هستن . دو زانو نشستم رو زمین و همه اسباب بازی ها رو گذاشتم بیرون وای خدای من یک موتور اونجا بود اونی که آقا جون تو 7 سالگی بابت شاگرد اول شدنم به من داده بود یکه دونه هلی کوپتر هم که داداش مهدی اونو با دوچرخش له کرد اونجا بود یادمه همون روز لب به غذا نزدم تا اینکه مامان یکی دیگشو واسم خرید یه دونه شمشیر چوبی که دیگه الان اثری ازش نمونده اون عروسکهایی که خاله جون قبل از به دنیا اومدن واسم گرفته بود چون همه فکر میکردن من یه دخترم برداشتم . خوبه که هر چند وقت سری بزنی به دنیای کودکی دنیای بدون غم بدون تهدید دنیای بدون هیچ گونه مسئولیتی دنیایی که یواش یواش میاد و یواش یواش میره دیگه هیچی هم ازش باقی نمیمونه بیاین نزاریم دنیا ما رو از اصل خودمون که همون کودک معصوم چند سال پیش هستیم از ما بگیره ما هنوز کودکیم اما جای اسلحه چوبی و عروسک پارچه ای حالا کاغذ قلم گرفتیم دستمون یکی دانشجویه یکی معلم یکی پرستار یکی مادر شده و یکی دیگه تو اداره داره کار مینه اینا همش بهانست برای دیواری بین ما و کودکی ما ما همون بچه ایم اما

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))

انتظاری شیرین تر از تلخ

ثانیه ها یکی پس از دیگری جای خود را به دیگری میدهند و دقیقه ها را می آفرینند ، دقیقه ها میگذرند و و ساعتها می آیند ومن در پشت پرچین خاطراتم انتظار گذر ایام را میکشم. خاطراتم را یک به یک از ذهنم میگذرانم تا شاید مسیر طولانی این دقایق برایم کوتاه تر جلوه کند . به هر خاطره ی شیرینی که میرسم بلبلان را به سرودن نوای شادی ندا میدهم .
انتظار گذر ساعتها را میکشم تا مسافری از را برسد .مسافری که تا کنون او را ندیده ام اما بسیار خوبی او را شنیده ام مسافری از دیار دور مسافری که ارمغانش دوستی است . پرستو ها با شکوفه های سفید می آیند، بلبلان آوازشان را رساتر و خوش تر میکنند . مسافرم می آید با رقص گلهای بهاری می آید .
وقتی مسافرم پا به این خاک گذاشت شبنم گریستن را فراموش کرد و نرگس زیبائی خود را . و در کنار احساسات این مسافر مرغ عشق ها عرق شرم میریختند. حیف که زود گذشت . مسافرم ماندگار شد اما من لحظه به لحظه خشک تر و ضعیف تر میشدم زیرا که دیگر جای ماندن نداشتم . از که شکایت کنم که خودم آرزوی آمدنش را داشتم.

(((عاشق کوچولو نظربده با تشکر از عشق شما فقط عشق تو ، آره !!!. )))